۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

اگر گفتم چند تا شاخ دارم


دیروزادروزت خجسته ‌ای سوفیا امیدوار


اگر گفتم چند تا شاخ دارم
سمّ‌هایم از طلاست
اگر گفتم چند تا سمّ
شاخ‌هایم الماس است
اگر گفتم چند چند چند چند و چند
تا تا تا تا و تا
فلس‌پنجه‌پوزه‌منقار و دم دا‌دا‌دا‌دا‌داشته‌ام
مغزم اورشلیمِ آلبرتِ کبیر است
اگر گفتم چند خدا‌ی قاتل را پرستاریده خوابانده‌ام
تا اصغر از کابوسِ اکبر پا شود
روی دو پا بگردد
از لبخندِ سایه‌های آبی‌ نترسد
 نترساند
زوزه‌ام اتو‌بیو‌فونیِ آمادئوس است

چنین کشید جان‌به‌دربرده‌ای از دایناسور‌ستان

۲ نظر:

  1. ای جان به آن جان به در بُرده
    گمان ِپا شدن ِاصخرچارپا بیشتر به در اگر نشستن می ماند حسین جان , جان به در برده را عشق است.

    پاسخحذف

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...