چهره نیست است
چاهراهِ اژدها
نگاهاش کنی توی ویل
افتی ذرهذره با ژاژها
تف شوی
به چه به ره
نشِ شتر که پرت
از قرنهای خوار
ای خار و مارِ قررررررنها را!
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر