۱۳۹۳ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

آنچه دستِ تو با دوپا کرد


آنچه دستِ تو با دوپا کرد
سنگِ آسمانی
با دایناسور نکرد
هنوز دایناسور‌ی گریخته از انقراض
کمین کرده با مدرنیّتِ آتشین‌اش در مخ‌ات
تا نژادِ جنبنده را
پیشینهِ فسیل کند
تو آنقدر کشته‌ای که زندگی‌ تو را
دچارِ کهیر و سرفه، عطسه و اسهال می‌‌کند
مرگ از دستِ تو
گرفتارِ چشمِ سوزن شده
جهان در نگاهِ تو می‌‌سوزد ای
همیشه سرباز!
ای فاکی!
ای سفلیسی!
ای سوزاکی!

۱ نظر:

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...