۱۳۹۹ اسفند ۱۱, دوشنبه

درود‌ها م

 درود‌ها مسعود‌ا،

ببخش که دیر فرستادم: هفته‌ای که گذشت دور از جان‌ات تصادف هولناکی، جان یکی‌ از خویشان نزدیک مرا گرفت و برادر‌زاده جوان‌ام هم که در اتومبیل همراه‌اش بود تقریبا سر تا پایش شکست: دو جای کمر، قفسه سینه، دنده‌ها، دو جای دست راست، و خلاصه جان ما به لب رسید!

خوشبختانه چون جوان و ورزشکار است این بخت را دارد که پس از آن بختیار‌ی بزرگ، زود خوب شود و استخوان‌هایش جوش بخورند.

اینجا به خاطر حکومت نظامی کوید(از هشت شب تا پنج صبح)دیدار با دوستان بسیار سخت شده است.

امروز رفتم به دفتر دوست‌ام خسرو برهمندی که نقاش روی جلد کتاب هم است و این فیلم را او از من گرفت: از هر دو کتاب مجلد.

من به دلیل مشکل چشم‌هایم(به زودی عمل خواهم کرد پس از دو عمل تا کنون انجام‌شده)و همچنین، به هم‌ریختن نیم‌فاصله‌ها بسیار تپق زدم(خیلی‌ وقت هم بود که درِ این کتاب را باز نکرده بودم و چقدر از باز کردن‌اش خوشحال شدم!)ولی‌ تپق‌زدن را بسیار طبیعی می‌‌دانم: آنها که تپق نمی‌‌زنند حتما چیز‌های دیگر می‌‌زنند!

خلاصه اگر خوش‌ات نیامد دوباره بروم نزد دوست‌ام: بهتر است خوش‌ات بیاید وگرنه منتقد معروف‌ات با هشتاد و هشت گفتاورد از دریدا بهت ثابت می‌‌کند که خوش‌آمدن و نیامدن آمد‌نیامد دارد!

بچه‌ها را با ماسک ببوس و نوزده لعنت بر کوید بفرست!

آمین!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

هزاره‌ها ا

هزاره‌ها از کجا به جا از کی‌ به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از  یادم رفت آمد یادم همهِ هزاره‌ها اینجا