"وجدانِ منظومِ یک ملت!"
وجدانِ منثورِ یک ملت!
وجدانِ آزادِ یک ملت!
وجدانِ نیماییِ یک ملت!
وجدانِ "غزلِ نیمایی"ِ یک ملت!
وجدانِ سپیدِ یک ملت!
وجدانِ موجِ نوینِ یک ملت!
وجدانِ حجمینِ یک ملت!
وجدانِ لرایلیاتی خورجین و ماهیِ یک ملتِ !
وجدانِ سعادتآبادیِ یک ملت!
وجدانِ هفتادهشتاددههایِ یک ملت!
وجدانِ ساده نویسیِ یک ملت!
وجدانِ اصالتِ کلمهعریانیسم کرمانشانیِ یک ملت!
وجدانِ قصیدهای یک ملت!
وجدانِ رباعیاتیِ یک ملت!
وجدانِ استتوسیِ یک ملت!
وجدانِ ............توانا: آموزشکدهِ جامعهِ مدنی ایران با بودجهِ وزارتِ خارجهِ آمریکا و شرکتِ آسید آبراهام نبوی و ساداتِ وجدانِ منظومآفرینِ دیگر!
چرا این بنیادها از مرگِ نامدارانِ یک ملت عنوانهای ارزان میسازند؟ "وجدانِ منظوم یک ملت!"یعنی چه؟ از کی تا حالا وجدان وزن و قافیهدار شده است؟ این مفتعلنمفتعلن که قرنها پیش ما را کشته! چه کسی به باراک اوباما "غزلِ مدرن" دیکته میکند؟ چرا با شعر و شاعر رفتار فرنچایز میشود؟ این "بتاسپایدرسوپرمن"بازی کدام فرهنگ را مینوازد؟ اتفاقا در همین بحبوحههای از خودبیخودکنندهِ سوگواری باید بیشتر حواسمان به این لوسبازیهای فارینافرمآب باشد! نگاهِ این ناکسها به شعر و شاعرِ ما تا قیامت میخواهد حقوق بشری باشد! جایزهها حقوقِ بشری! نام و نشانها حقوقِ بشری! این توهین به ذوق و شعور یک ملت است! نگاه کن به این بیبیسیویاوایزمانهفرداچی ها! این فارین افریاتیهای خودی! یک از یک هوشتویکونسرخوردهتر!(ای صادق هدایت!) آنوقت این هوشتوی کونسرخوردهها چپ و راست و در هر مناسبتی برای ما و مردگان و زندگان مان عنوانهای منثور و منظوم میتراشند! چرا وقتی منوچهر جمالی که همهِ عمرش را در ویرانههای اسطورهها و زبان و فرهنگِ زیر خاکیِ ما سپری کرد مرد اینهمه رادیوتلویزیونسایت حتا یک خط در بارهاش ننوشتند! به سودشان نبود! اتفاقا جمالی از شیفتگان خانم بهبهانی بود و سادهدلانه باورمند به اینکه باید نوبل ادبیات را به او بدهند! آخ! چه سالخوارها که در این حسرت از شعر و هنر دور نشدند و نمیشوند!
یاد سیمین بهبهانی آن شاعرِ کوشنده و به سبکِ خودمبارزِ میهنمان شاد! انسانِ عزیز و ارجمندی از میان ما رفته و خوشبختانه نامدار و کامیافته هم رفته! هر چند مانند دیگر اسیرانِ آن خاک، با دلی پر آرزوی آزادی مردمِ میهناش از چنگِ این داعشیهای سی و پنجساله! او نیازمند به تعریفهای خنکِ "توانا" و "سپیدهدم" نیست! یک انسان هر چقدر ناز و نازنین و شاعر و ناظم و ناثر نمیتواند به تنهایی وجدانِ یک ملت هفتادهشتادمیلیونی باشد! خودِ آن با وجدان هم اگر زنده بود چنین اجازهای به حقوقبگیرهای وزارتِ خارجهِ آمریکا نمیداد که برای مردماش وجدانِ منظوم بسازند! اندکی خودداری برای خودمان هم بد نیست! آن عنوانهای بی نمکِ محمدعلی حقشناس و امثال در حق آن خانم بس بود! دیدم دوستی نوشته بود: "آن شهبانوی شعر و معرفت!" یعنی چه؟ شهبانو فرح پهلوی است! خودِ خانمِ بهبهانی هم حاضرنبود چنین لقبی را غصب کند! کم مانده بنویسیم فاطمه زهرای غزل! زینبِ کبرای شعر!
ما میتوانیم در بزرگداشتِ رفتگانمان بهتر از این رفتار کنیم!
زهرای کوچولوی ما،آن جگرگوشهِ هجده ماهه در اوج تعطیلات نوروزی دهدوازده سالگی من از سرخک مرده بود و من و دو خواهرکِ کوچکترم تا چند روز گردِ هم جمع میشدیم و لباسهای کوچک و خوشبوی زهرا را میبوییدیم و با صداهایی خفه زار میزدیم! گاهی که پدرم نبود مادرم هم اندکی با ما همراهی میکرد وبعد به کار و بار خانه میرسید! یک روز که دیگر بسیار بیتاب شده بودیم پدرام از بیرون آمد و با صدای بلند و تهدیدآمیز گفت: گریه و زاری بس! شما با این گریهها نمیگذارید روحِ زهرا آرام بگیرد! ما آرام گرفتیم که زهرا هم آرام بگیرد! زهرا را شبانه من و پدرم و یک خویشِ نزدیک در گورستانِ کودکان به خاک سپردیم! آن شب یلدای زندگی من بود! بر آن گورهای کوچک گهوارههای واژگون نهاده بودند! هنوز گورِ زهرا را به یاد دارم! دو دههای پیش که تلفنی از گورِ زهرا پرسیدم مادرم گفت؛ آخ! زهرا! چه خوبکی بود مادر! آن گورستان کودکان پارکِ کودک شد!
کدام گل خواهرِ من است
این پارک
گورکستان بود
بگذاریم بیارامد!
تواناچیان هم بهتر است ما را تنها بگذارند! وجدان ما هفتاد و چند میلیون خانه دارد!
خانه ی وجدان بیدار مردم اینها را خوب می شناسد. حسین جان
پاسخحذفاینها همان مصداق این مثل قدیم اند!
اومدی لب بوم قالیچه تکوندی
قایچه گرد نداشت خودت رو نموندی
فدات
جان تو کشتند ما را آن چند روزه همایونجان! فیسبوک شده بود سیمینیه! یاد آن زن محترم هم شاد! وقتی شعر و شاعری، حقوق بشری بشود وجدان منظوم هم برای مردم میتراشند! خلاصه فدایت!
پاسخحذف