انسان تا تبهکاری خود را پس از انجاماش روبروی خود نگذارد و خوب در آن ننگرد و از دیدنِ خود در آن وحشت نکند و از تباهیِ کارِ خودش بیزاری نجوید و در جبرانِ آن نکوشد آن را پی در پی با سناریوهای گوناگون تکرار خواهد کرد! خاورِ میانه خانهِ خاطراتِ چنین قاتلها و امواتی ست! جایی که نه تنها جنایتهای باستانی در آن تکرار بلکه اسطورهها و سرنمونهای آن جنایتها در مناسکی دقیق تعزیهگردانی و اجرا میشوند! حالا میدانم چرا کتابهای مقدس آنقدر ترسناکاند! آنها تا ابد امکانِ بازآفرینگی دارند! خاور میانهِ امروز دارد با "هنرمندی"ِ بسیار تورات و قرآن را در صحنهِ خود پیاده میکند! آن کتابهای دودناک را میپوشد و مینماید! خاور میانه تئاترِ مقدسِ جنایتهاست! امشب و فردا شب و هر شبِ تاریخ! تا آنگاه که "هنرپیشه" در خود زانو بزند و بزارد: من از این نمایشِ دهشت و سفاکیِ عادیشده بیزارم! خدا و پرستندهِ این نمایش به یک اندازه خونخوار و بیمارند! من این خود و این خدا و این و نقش و این نما را نمیخواهم! زندگی گوناگونمیوه تر از آن است که مینمیدانِ کثافتکاریهای عقیده و جهاد و جاجنگکشیِ صلیب و هلال و شمشیر و تزویر و تقدیر باشد! من گرهِ کورِ این بازی را میبرم! من همهِ این راه را به خطا آمدهام! بر آمده خطِ سرخ میکشم! از این سپس میخواهم خودم بازیام را بنویسم و اجرا کنم! هر روز یک بازی! یک اجرا! دریایی از بازی و اجرا! من این خاورِ میانه را میخورم و آن را در چاهکِ تاریخ میلولهاندازم! من آبستنِ خاورِ میانهای دیگرم! خاورِ میانهِ مرا نمیشود از بیرون وارد کرد! آن را از درونِ خودم میزایم! عربستان سعودی! ایران خامنوی! ترکیهِ اردوغانی! اسرائیلِ نتانیاهویی! فردای شما از آنِ چاهک است! ما در این جغرافیا تاریخی دیگر را به رخِ ماه خواهیم نمود! پایانِ بازیِ قدیم!
۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه
انسان تا تبه
انسان تا تبهکاری خود را پس از انجاماش روبروی خود نگذارد و خوب در آن ننگرد و از دیدنِ خود در آن وحشت نکند و از تباهیِ کارِ خودش بیزاری نجوید و در جبرانِ آن نکوشد آن را پی در پی با سناریوهای گوناگون تکرار خواهد کرد! خاورِ میانه خانهِ خاطراتِ چنین قاتلها و امواتی ست! جایی که نه تنها جنایتهای باستانی در آن تکرار بلکه اسطورهها و سرنمونهای آن جنایتها در مناسکی دقیق تعزیهگردانی و اجرا میشوند! حالا میدانم چرا کتابهای مقدس آنقدر ترسناکاند! آنها تا ابد امکانِ بازآفرینگی دارند! خاور میانهِ امروز دارد با "هنرمندی"ِ بسیار تورات و قرآن را در صحنهِ خود پیاده میکند! آن کتابهای دودناک را میپوشد و مینماید! خاور میانه تئاترِ مقدسِ جنایتهاست! امشب و فردا شب و هر شبِ تاریخ! تا آنگاه که "هنرپیشه" در خود زانو بزند و بزارد: من از این نمایشِ دهشت و سفاکیِ عادیشده بیزارم! خدا و پرستندهِ این نمایش به یک اندازه خونخوار و بیمارند! من این خود و این خدا و این و نقش و این نما را نمیخواهم! زندگی گوناگونمیوه تر از آن است که مینمیدانِ کثافتکاریهای عقیده و جهاد و جاجنگکشیِ صلیب و هلال و شمشیر و تزویر و تقدیر باشد! من گرهِ کورِ این بازی را میبرم! من همهِ این راه را به خطا آمدهام! بر آمده خطِ سرخ میکشم! از این سپس میخواهم خودم بازیام را بنویسم و اجرا کنم! هر روز یک بازی! یک اجرا! دریایی از بازی و اجرا! من این خاورِ میانه را میخورم و آن را در چاهکِ تاریخ میلولهاندازم! من آبستنِ خاورِ میانهای دیگرم! خاورِ میانهِ مرا نمیشود از بیرون وارد کرد! آن را از درونِ خودم میزایم! عربستان سعودی! ایران خامنوی! ترکیهِ اردوغانی! اسرائیلِ نتانیاهویی! فردای شما از آنِ چاهک است! ما در این جغرافیا تاریخی دیگر را به رخِ ماه خواهیم نمود! پایانِ بازیِ قدیم!
۱۳۹۴ آذر ۲۶, پنجشنبه
برای لحظهای تصور کن
برای لحظهای تصور کن که تهرانهای آویزانتودارِ شلواردامنهایمان یا آنطور که کلانترهای زبان دوست دارند "شرمگاه"های معروفپنهانمان را نداشتیم و همهمان را یکی یکی فرشتههایی بیخبر از تاریخِ حشرناکِ انسان از بهشتِ برین فرود آورده و برابرِ بخاری گذاشته بوده باشند تا با جادوییبشکنِ بازیگردانی نهان از غفلتِ کیهانی کوک شده شیشهچشم در چشمِ شیشهایِ هستی بدوزیم و ورد و طوری ضبطشده را برای همیشه تکرار کنیم بودن چگونه چیزی میبود! چگونه میبودیم! موجودواری دوپا با تهرانی بی محتوا! مگسی مرده در کاسهای ماست! اصلا حرفاش را هم نزن! هستی درامی در منطقهِ میان کیر و کس است! منطقهِ بیداری-آشوب! منطقهِ نطقِ شق که شرقِ کلانتر برنمیتابد! آن کس که از درام میترسد تکگوییهای این دو حیوانِ بیدار-آشفتهِ شیفتهِ دیالوگِ محال را نشنیده عروسکی کوکدررفته در برابرِ بخاری بیش نیست! هستی بیشرم و زبانهکش است! رمان است! قرآن نیست!
۱۳۹۴ آذر ۲۴, سهشنبه
"جنابِ برادر گلایل"
دو سال پیش، "جنابِ برادر گلایل"(نویسندهِ کامنتی زیرِ "آن" لینک او را به این کنیهِ تر و تمیز تعمید داده بود!)،کارشناسِ تاریخِ احزابِ چپ، به ویژه حکمتیسم، "من مارکس را میفهمم ولی..."،مایاکوفسکیِ موفق(یک کامنتنویسِ دیگر)، کارندهِ بادمجانِ بم زیرِ چشمِ پلیسِ لباسشخصیِ آلمان،عاشقِ آنارشیسمِ کاتالونیایی،تنهاترین مردِ تنهای شبِ هشتاد میلیونی،تنهاتر از یک تکدرخت در بیابانی بی آب و ناعلف،کبوترِ پرکندهِ پراکنده نویس، ارنست همینگویِ عجمِ قطارهای "سرزمینِ هیتلر"(و نه کانت و هگل و گوته و مارکس و نیچه یا "دستِ کم"توماس مان و هاینریش بل و گونتر گراس)،ریشمندِ فکلستیزِ پرهیزگار از هیزیهای خارش از کشوری و خلاصه کسی که نه قهرمان است و نه به چیزی معتقد، و مینویسد تا قهرمانبافی(شاید منظورش نوعی از فرش است!)و اسطوره پرستیِ جاری در فرهنگشان را ریشهکن کند و در عینِ حال میترسد از توهینشدگی،"حقیقت همین است...چگونه میتواند در کشوری دیگر که پلیسهایش هم با زبانی غریبه او را بازجویی میکنند کنار بیاید!"(آخ! طفلکِ زبانغریب!)...برگشت از پلیسهای سرزمینِ خودشان کتک بخورد و امیدوار است با این پراکندهگوییها خستهتان نکرده باشد!
-اختیار داری! چه حرفها!
کفلمهمانِ زورکیِ آن کپسولِ هشتاد متریِ کثافت و گندهگویی و مشنگی و گئورگ لوکاچحسین گیل+شاهرخخانمآبی(رقص و آوازِ پر زد و خوردِ فیلمفارسیهندیوار)و فضلهفروشی و نادانیِ مزمن در لعابِ همهچیزدانی و بدتر از آن، خواندنِ صد و چهل و شش کامنت به استثناِ دو سه تا، از دم افتضاح و مکرر از همان سطر شیکمعروفِ "گلایل" و انبوهی تعارف و قربانصدقهِ خنگ و لوس و خرفتکننده، دقیقا مرا دچار حالِ کسی کرد که انگارناگهان خودِ کهریزک را با روغنِ ترانههای جنابِ برادر گلایل به او فرو کرده باشند و گفته باشند: ببخشید این بخشی از یک نامه بود!
از دیدنِ کامنتهای جدیِ یک دوستِ چپِ بسیارعزیز و "زندهباد آنارشیسم" نوشتنِ یک دوستِ مستعارِ کرد، کهریزکدردم سیصد و سی و سه چندان شد!
جوکناک اینجاست که بیشترین طرفدارانِ این گلایلجات و نجفیآلاتِ مشابه، همین دوستانِ چپ هستند! همین گلایلیستهای بی بو و خاصیت! اصلِ کهریزک توی همین "دشتِ بی فرهنگی"(آخ! باز هم ترانه!)است جانا!
چه حیفِ افسوسجاتی!
* (نود درصدِ مزخرفاتِ بالا از حرفهای خودِ آن کفشرفلمهِ قلم است!الان در پارسی ویکی خواندم که:"در مناطقِ ترکنشین به طورِ عامیانه به جلق(استمنا)کفلمه میگویند که از کف+لمه تشکیل میشود")
* (نود درصدِ مزخرفاتِ بالا از حرفهای خودِ آن کفشرفلمهِ قلم است!الان در پارسی ویکی خواندم که:"در مناطقِ ترکنشین به طورِ عامیانه به جلق(استمنا)کفلمه میگویند که از کف+لمه تشکیل میشود")
معنیِ اصلی:"...چیزی را در کفِ دستنهادن و خردکردن و به دهانر..."
۱۳۹۴ آذر ۲۳, دوشنبه
به جای خالیِ نگارِ کسیِ ما: مولاناب انگور یاقوتی
-یکی بید یکی نه بید
سرم را کردهام زیرِ برق
به آهنگِ رعد میلرزم!
.
.
-ماری که کرم ندارد اژدها نمیزاید!
.
-خری که ب میجوید و میرفت
از خود نداشت
.
-قبل از این قبیلهها هم قبله رو به قبیلهها بود!
.
-از قیدِ این حیات باید رست
پس قیدِ این حیات باید زد!
.
-شیرینکسی به گونِ گندم بودی
فرهادِ بیستونِ پنجم بودم!
.
-وقتِ ناهار است و شعری سیاه مرا خورد!
۱۳۹۴ آذر ۱۹, پنجشنبه
فتیلهای که دمبهدم جیغ
فتیلهای که دمبهدم جیغ میکشد آی سوختم آی سوختم
را باید انداخت توی فریزری که دمبهدم ور میزند آی یخزدم آی یخزدم را
باید انداخت توی کشتیای که دمبهدم بوق میزند آی غرق شدم آی غرق شدم را
باید انداخت توی گردابی که دمبهدم نعره میکشد آی گرد شدم آی گرد شدم را
باید انداخت توی کورهای که دمبهدم لوله میدمد آی دود شدم آی دود شدم را
باید انداخت توی رودخانهای که دمبهدم دوبیتی صادر میکند آی تبعید شدم آی تبعید شدم را
باید انداخت توی دریایی که دمبهدم کف به لب میآورد آی در شدم آی یا شدم را
باید انداخت توی سطری که دمبهدم در را میبندد و باز میکند آی دربدر شدم آی دربدر شدم را
باید انداخت توی کتابی که دمبهدم دم میگیرد آی خمیر شدم آی آی بربری شدم را
باید انداخت توی سفرهای که دمبهدم شنا میکند آی ماهی شدم آی کفترِ چاهی شدم را
باید انداخت توی چاهی که دمبهدم ورد میگیرد آی افتادم آی ژرفا مرا خورد
را باید انداخت توی کلاهی که دمبهدم بر آن برف میبارد آی فتح شدم آی پرچم رفت تو سرم
را باید انداخت توی درّهای که دمبهدم درکتاب میگیرد آی ریسمانی بیاندازید آی مرا بکشید بالا
را باید انداخت توی بیابانی که دمبهدم سراب مینوشد آی شکمام باد کرد آی من آبستنِ دریایم
را باید انداخت توی تیمارستانی که دمبهدم شعار میدهد آی من آکسفوردم آی من هارم من واردم
را باید انداخت توی چرخِ گوشتی که دمبهدم رشته پس میدهد آی من کارخانهِ نساجیام
آی من مشغول حلاجیام را
باید انداخت توی جمهوریای که دمبهدم نماز میخواند آی من اسلامیام آی من کونام تمیز است
را باید انداخت توی توالتی که دمبهدم بر دیوارش مینویسد آی من تاریخام آی من جغرافیایم
را باید انداخت توی خندقی که دمبهدم دنبلان میخورد آی من بلایم آی من دراکوکاکولایم
را باید انداخت توی گله خوکی که دمبهدم آتش میخورد آی من همبرگرم آی من چاقوقولیقوقویم
را باید انداخت توی چینهدان خروسی که دمبهدم اذان میخواند آی من آدمخوارِ تاجدارم
آی من قصابِ عاشقانام
را باید انداخت توی خندق بلا آی من فتیلهای زرینام
آی من مشکِ آهوی ختنام
آی من انگشت دوازدهم گادزیلایم
آی من صفحهام خط افتاده
آی من کیلومترشمارم پاره شده
آی منطقام منطقهِ ژوراسیکام منشأ نوعام منتشای روتچیلدم منترای گورینانکام منزلتِ توراتام منقل اناجیلام منزل کتابالمبینام منظرهِ زیر شصتِ اورستام منبعِ لبخندِ بودایم منبرِ شاهکبرایم منارهِ شترِ حشیشیام منظورِ گردشِ زمینام من
چشمِ فیلی در فیلمی در بارهِ آفریقا درتلویزیونی غرقِ دودِ گنجه در جاماییکایم
آی اند آی اند آی اند آی اند آییییی
سیییییییییین!
۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه
به قافهای قاف
به یزرام آسیا
قافهای قاف و قرون و قلل
قوافیِ قلم و قلب و قرطاس
قوهای قند و قاقمِ قندی
قوس و قزحِ قابهای آبیِ عهد
قبلهِ قم و قندوز و قادسیه
قانونِ قبیلهِ قابیل
قوقولیقوقوهای قسطنطنیه و قلعهگنج
قناتهای بایرِ قلعههای قتل و قحطی و قتل و قحطی و
قتل و قحطهای قافهای دمشق و عشق و قیصریهِ دزدموناهای بی قصه
قبیلهِ قدس و قدمت
قتلِ قولهای قاریانِ قبرستان
قصائدِ قطعه قطعهِ قبرها و قبایل و قبهها
قطرهقندیلهای قفس
قناریِ قطرهقطره از چشم و میله چکیده
قدرِ جان در قم و قندوز و قاین
قافیه فیهِ مافیهِ حواس و اساس و جناس و پلاس و خلاص
قرقرهِ قصص الحروف از الف تا یا
قوی آوازِ گلوگیرِ آخر
قوی آوازِ گلوگیرِ آخر
قویقیرباریده بر تن از گرهِ هول
قافِ شوم داده دنبالِ برادرم
برادرم توی صاد
برادرم در سایهِ الف
برادرم توی صاد
برادرم فاصله سوده
دالِ میانِ سقف و کفِ سلول
برادرم فردا
برادرم پسفردا
برادرم! قاره گوشهِ زیرِ حکم!
چه دیر دستام آمد که توی کوتهآستینی که زیرِ حکمِ تو و دو پای تو دستینه و چهارپایه میگذارد
میبندد کلفتتر از روحِ داورانداور
گره بر گلویت
می گذارد
گره بر گلویت
می گذارد
نقطه بر نونِ پایانِ هر چه دست است دستام !
۱۳۹۴ آذر ۱۰, سهشنبه
ف از اصله گرفته
ف از اصله گرفته
فا از صله گرفته
فاص از له گرفته
فاصل از ه گرفته
گر گرفته
گرگ رفته تا تهِ رفتن
با چشمی از زوزه
چشمی ازاستخوانقروچه رفته!
اشتراک در:
پستها (Atom)
دیو شدم د
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...

-
به خواهرزادهام وحید رشتهداری شیدا نخستین "عشقِ زندگیِ من" بود! یک عشقِ به راستی گیومهنشین! روزی طرفهای عصر، داشت ا...
-
الان، دوستی، محسن شمس، ویدئویی برایم فرستاد، با چند خط تلخ، مبهوت. دیدم و تنام سیخزار شاخ شد. لینک آن را پایین همین نوشته میگذارم. رف...
-
جریانِ این عشقِ ریشنفکرانِ اسلامیرانیست به موی گندیده چیست؟ آیا این یک فتیشِ نوین است؟ آیا این مو از پیازمو گندیده یا از سیرمو؟ از...