۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

چنان تعطیل‌ام



چنان تعطیل‌ام
چنان عطالت از بطالت‌ام  بالا میرود
چنان عنکبوت‌ها تار تنیده‌اند گردم
چنان ریده‌شاشیده‌آشغال‌
ریخته‌اند
کرده‌اند قفل‌ها
چنان دروازه‌ام را دخیلگا
چنان حیفِ تاراج‌ام
چنان خسته‌حراج
چنان بی‌ سایه بی‌ وایه بی‌ مایه
خردم خمیرم فطیر‌م
که به کیرم!

۲ نظر:


  1. اَلاایُحاله
    شاید که شیرین ام به کام شان
    ولاکِن
    فی یوم الوحش
    چنان می شاشم به جیم الف لام شان
    که نه نشان شان ماند, نه نام شان

    پاسخحذف

هزاره‌ها ا

هزاره‌ها از کجا به جا از کی‌ به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از  یادم رفت آمد یادم همهِ هزاره‌ها اینجا