چه بوی پیازداغی میآید از این آتشکده ی سرد
دنبلانِ منجمدِ شاعری را
نکند سرچ کردهاند
آهای پسر!
یک سیخ بیار بزن تو جگر این جرقّه!
یک سیخ بیار بزن تو جگر این جرقّه!
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
این شعر را با چه حرارتی به صدای بلند خواندم.به جرقه که رسیدم, جرقه گفت:پرزیدنت میخواست ادامه بدهد! اما از بس که انجماد دنبلان آن شاعر شورریده سردیده بود که در و دیوار آتشکده فریز کرد!
پاسخحذفهاها هاها ها...
پاسخحذفچه مردمِ والائی بودند اینها! چهره و آوازِ بنان به تنهایی شناسنامهِ فرهنگ بود! اگر دههای یک بار هم به صدا و فضای موسیقی او گوش میکردی ایرانی بودن برایت تبدیل به تجربهای دلپذیر میشد! من چند بار بیشتر در زندگی به بنان گوش نکردهام(گوشکردن به معنای از هوشِ رایجرفتن و به هوشِ ویژه آمدن!)بس که صدای او را دوست دارم! بس که حالتی که در آن صدا هست چکیده و هزارهنورد است! انگار از تهِ تاریخ از آغازِ گلوی ایران میآید! وقتی به او گوش میکنی از یاد میبری که در چه زمانی زندگی میکنی کی هستی چه میکنی! تنها یک حسِ بزرگ فرایت میگیرد: زیستگی در فرهنگزمینی به نامِ ایران که حتا اگر هیچ چیزِ مهمی هم در بارهاش ندانی میدانی که آن را در منش و کنشِ خودت داری و هر جا باشی با آنی! ایرانی گمشده پشتِ غبار هزارهها یورش و تجاوز و تاخت و تازِ بیگانهخویان! اکبرشاهِ مغول و شازدگانِ فرهنگپرورِ دربارش کسانی چون داراشکوه، اگر ایران جیمالف را میدیدند از شگفتی غش میکردند!
پاسخحذفهنرِ کسی که چنین حس و حالهایی در تو برمیانگیزد را نمیشود مصرف و ریخت و پاش کرد! آن را باید چون خون در رگان پاس داشت! فرهنگ با این خون زنده است! هنر و خون نمیتوانند مردهریگ باشند! آن چه زنده است زندگی افزاست و نمیشود آن را قاب گرفت و به آن بالید!
چهرهِ بنان هم در میانِ ایرانیان از آن چهرههای بس برجسته و به یادماندنی است! در این سه دهه و اندی، بازار و حوزه تلاش فراوانی کردند که چهرهِ ایرانی را زمخت و ماسیده و ماسکیده کنند! آینهِ صورتکهای دغلباز و مکار و بیرحم و حریص و شهوانیِ خودشان البته با گریمِ خیرِ محض! تا اندازهِ زیادی هم موفق شدند! نگاه کن به صورتکبازارِ فیلماسلامیِ ایرانِ امروز! تنها به دو صورتِ شریفینیا-خیراندیش یا اندکی رتوششدهترش،...(این دو تا را خودت برگزین!) بنگر! صورتهایی به شدت کارگردانیشده برای مصرفِ داخلی و بدتر از آن به عنوانِ الگوی جلوهگری در دارالصورِ اسلامی! حالا به چهرهِ بنان نگاه کن! این چهرهای ست که هر کس در هر جای جهان به آن بنگرد آن را از آنِ هنر و فرهنگ خواهد دانست یا حتا از قلمروِ دیپلماسی به سبکِ فرانسهای در گذشته یا آمریکای لاتینِ عصرِ جوانیِ پاز و آستوریاس! چهرهای با ویژگیهای شهر و شهرنشینی و تمدنِ مدرن و جهانگیرِ آن! چهرهِ یک ایرانیِ هنرمند در قرنِ بیستم که خود و هنرش را رودرروی جهان نمیداند بلکه در کنار و همراهِ آن! هر گاه یکی از این هنرمندانِ ایرانی در فستیوالی آشکار میشود به ویژه وقتی که بکوشد آلامٔد و شیکسرشت هم در نظر آید نخستین چیزی که چشم را میگیرد حسِ بریدگیِ بیدرمانِ او از محیط و آدمهای پیرامون است!
هنرِ چنین مردمی در خدمتِ حفظِ ظاهر است! ظاهری که باید آنقدر حفظ کرد که حافظِ ظاهر باطنِ خودش را از یاد ببرد! این هنر رختی ست بس تنگ یا به شدت گشاد که هر چه زودتر باید رفت در رختکنِ محفوظاتِ ظاهره و آن را بر تن درید و چیزی دقیقا علیهِ آن پوشید و زد به کوچهِ علی خلوت!
چیزِ دیگری که در این مصاحبه چشم را به شوخی میگیرد حضورِ آلودهماسکِ معروف به مسعود بهنود است! ماسکِ بیبیسیسیرت! این ماسک تنها رودرروی آقای ابتهاج دیده میشود(چون آنکه روبروی اوست هم انگار ماسکِ درونِ اوست! ماسکِ استعلای او:صورتی در زیر دارد هر چه در بالاستی!) ولی هنگامِ گفتگو با بنان تنها صدایش را میشنویم! سپاس خداوحش را!
این نخستین باری ست که شیوهِ لطف و گفتِ بنان را در فیلمی میبینم! همانی بود که چشم داشتم!
خداوحشا! من عاشقِ حرفِ هنگفتمفتام!
https://www.youtube.com/watch?v=kTLKgx0qCTQ&feature=share
حسین جان
پاسخحذفدم ات گرم , عشق کردم.
منهم عاشق بنانم,جالبه که اگر گاهی در حین شنیدن اش دوستی زبان ام را باز می کرد می گفتم. من که صوت ساز و آواز باربد و نکیسا نشنیده ام ولیکن شک ندارم که انها با و در بنان زندگی می کنند و من ب بنان در بزم آنان ام.
من که صوت ساز و آواز باربد و نکیسا نشنیده ام ولیکن شک ندارم که انها با و در بنان زندگی می کنند و من ب بنان در بزم آنان ام. (Y)
پاسخحذف