جهان کجای ناگهانیخ زد
لغزید از میان
سوراخی از خودش خزید انگار
سوراخی از همه فراری
نمانده راهی
مگر دهانگشودن
و توی خودخزیدن
چه میکند در ایگلو
این افعی
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر