نگاه کن! این آقا دارد برابر یک دوجین آشنابِ حرفهای غرق میشود. اینها خونسردانه نگاه میکنند. او خونگرمانه دست و پا میزند. اینها با خونِ سردِ آزمایندگانی خوشسر و زبان میپرسند: خوب دوست عزیز! در این لحظات ناب حالات در این آب زلال، این اشک درخشان طبیعت چطور است؟ او با خونِ گرمِ مرگ پاسخ میدهد: آققاقایایان! چچند ...بابار بگوگویم.... من...من.... به آب حسا ...سی...یت ...داررم. این آب ....دارد مرا عشق...قال اشغال میکند! اینها میگویند: عشق و حال؟ آهان! اشغال! خب! این که مشکلی نیست. بر آن غلبه کن! آب را اشغال کن! با آب عشق و حال کن! او میگوید: هاپلاقپلقپلقهوخ! اینها میگویند: چی فرمودی؟ او میگوید" هوخپلقپلقپللللق! اینها به ساعتهایشان نگاه میکنند. یکی میگوید: به نظر میرسد که دوست ما دارد به زبان آب حرف میزند! دیگری میگوید: از بس آبآب کردید تشنهام شد. دیگری میگوید: دوستان چطور است که یک سری به بار بزنیم. در این ساعت دریا هم تشنه است! آن آدم خونگرمی که به آب حساسیت داشت در میانهی این گفتگوی سرخوشانه پلقپلقی خفه کرده ثانیههایی پیش به دریا پیوسته و حالا این دریاست که به زبانِ گرم و شورِ خون به آن نطق آبی ادامه میدهد: شپللقشلقپلقپشپلللقپلقلقهئوهئوخشششششقشپلق.
۱۳۹۵ اسفند ۸, یکشنبه
نگاه کن!
نگاه کن! این آقا دارد برابر یک دوجین آشنابِ حرفهای غرق میشود. اینها خونسردانه نگاه میکنند. او خونگرمانه دست و پا میزند. اینها با خونِ سردِ آزمایندگانی خوشسر و زبان میپرسند: خوب دوست عزیز! در این لحظات ناب حالات در این آب زلال، این اشک درخشان طبیعت چطور است؟ او با خونِ گرمِ مرگ پاسخ میدهد: آققاقایایان! چچند ...بابار بگوگویم.... من...من.... به آب حسا ...سی...یت ...داررم. این آب ....دارد مرا عشق...قال اشغال میکند! اینها میگویند: عشق و حال؟ آهان! اشغال! خب! این که مشکلی نیست. بر آن غلبه کن! آب را اشغال کن! با آب عشق و حال کن! او میگوید: هاپلاقپلقپلقهوخ! اینها میگویند: چی فرمودی؟ او میگوید" هوخپلقپلقپللللق! اینها به ساعتهایشان نگاه میکنند. یکی میگوید: به نظر میرسد که دوست ما دارد به زبان آب حرف میزند! دیگری میگوید: از بس آبآب کردید تشنهام شد. دیگری میگوید: دوستان چطور است که یک سری به بار بزنیم. در این ساعت دریا هم تشنه است! آن آدم خونگرمی که به آب حساسیت داشت در میانهی این گفتگوی سرخوشانه پلقپلقی خفه کرده ثانیههایی پیش به دریا پیوسته و حالا این دریاست که به زبانِ گرم و شورِ خون به آن نطق آبی ادامه میدهد: شپللقشلقپلقپشپلللقپلقلقهئوهئوخشششششقشپلق.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
دیو شدم د
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...

-
به خواهرزادهام وحید رشتهداری شیدا نخستین "عشقِ زندگیِ من" بود! یک عشقِ به راستی گیومهنشین! روزی طرفهای عصر، داشت ا...
-
الان، دوستی، محسن شمس، ویدئویی برایم فرستاد، با چند خط تلخ، مبهوت. دیدم و تنام سیخزار شاخ شد. لینک آن را پایین همین نوشته میگذارم. رف...
-
جریانِ این عشقِ ریشنفکرانِ اسلامیرانیست به موی گندیده چیست؟ آیا این یک فتیشِ نوین است؟ آیا این مو از پیازمو گندیده یا از سیرمو؟ از...
آتشکده ی شعر ِشرنگ سرکش ترباد
پاسخحذفحسین جان
پاسخحذفسلام و دمات گرم همایونجان، فعلا که همه چیز خاموش و سوت و کور است دور از جان!
پاسخحذف