تاریک را ورق
هر چه بیشتر میزنم
به تاریکی بیشتر میرسم
اینجا شب پایانِ سپید را خورده
سیهمار رفته توی خود
دفترِ زندهِ پوستها
گم
از دهان
تا دم
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر