چنان نادانام
که عارف تعارف میکند
که عارف تعارف میکند
بفرما دانه یخ کرد!
چنان میرویم انگار
فصلها پیش مردهام!
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر