۱۳۹۷ دی ۲, یکشنبه

ای فرهتِ مهربان

درود‌ها و به فدایت‌ای فرهتِ مهربان،
من هم در فکر بودم که برایت خط و شاد‌باشی‌ بفرستم ولی‌ باز دستِ تو در مهر پیشی‌ گرفت.
من این روزها چنان این آمفیزم نفرینی حال‌ام را پریشان کرده که گاهی به مرگ همچون آرام‌بخش فکر می‌‌کنم!
آنقدر سرفه می‌‌کنم که گلویم ورم می‌‌کند.
با اینکه فلو‌شاتِ سالانه را افزون بر آنتی‌پنومونیا که گویا تاثیر‌ش پنج‌ساله است زده‌ام باز در همین دو هفته دو بار سرما خوردم یا حسی شدید و همانندِ آن سرما‌خوردگی داشته‌ام.
دکتر محترم‌ام اگر خودم بهش نگفته بودم که یک دارویی چیزی برایم بنویس یادش می‌‌رفت که اصلا چه‌م است.
چند ماه پیش، یک اسپیریا برایم نوشته که از تاثیر‌ش مطمئن نیستم. 
سرا‌پایم از سرفه و التهاب درد می‌‌کند.
اورژانس‌های اینجا هم که دور از جان‌ات، یاد‌آورِ شبِ اولِ قبر است. 
زمستانِ اینجا هم دوزخ‌یخِ این بیماری است و شوفاژ بد جوری ریه‌ام را تحریک می‌‌کند.
ایر‌مودیفیر هم روشن می‌‌کنم باز بی‌ فایده.
احساس می‌‌کنم که به زودی ممکن است بمیرم.
تنها کمک همچنان همان قرص‌های خلط‌انگیز‌ی است که تو پارسال فرستادی، یک بار در روز می‌‌خورم که شکمدرد نگیرم و بسیار یاری‌بخش است با اینکه چند ماهی‌ هم از تاریخ‌اش گذشته که فکر نکنم مهم باشد.
از این حرف‌های گذشته یک ماه و اندی پیش به یک فستیوال فرا‌خوانده شدم که آزمون گیرایی بود.
بخش خودم را برایت خواهم فرستاد، کامل‌اش هم هست.
رویت را می‌‌بوسم و برایت روز‌هایی‌ بهتر آرزو می‌‌کنم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

قصفو د

  "قصفو دارنا"   در این سیاره اگر یک پروانه  درنگیدی نقشیدی رنگیدی دلیدی شادیدی ، و مرگ را طبیعیدی جاودانگی را جاودانگیدی