۱۴۰۰ آبان ۹, یکشنبه

به ا

 به امید گسترش این سنجش با انگشت‌های تو.

"من حقیر"از کجا آمد!("خشوع"حوزوی و دانشگاهِ سنتی به تو نمی‌‌برازد جاوید‌ا!)

در مورد امتناع تفکر(محال‌بودن اندیشیدن)سخت‌اندازی دوستدار حتی به پیش از رواج زبان پارسی‌ می‌‌رسد: زمان هخامنشیان که در آن هشت زبان رایج، از جمله پارسی‌ باستان و آرامی که زبان دیوانی فراگیر‌تر بوده وجود داشته.

او آن زمانِ پیش از این پارسی‌ هزار ساله را نیز در چهره کلی‌‌اش دینخو می‌‌دانسته(دینخویی میترایی یا زرتشتی)

کاسه او از خود یونانیان باستان که از تمدن‌های مصر و ایران و هند آموخته‌ا‌ند و اشاره‌ها هم به آن دارند نیز داغ‌تر از آ‌ش است: نایونانی‌ناغربی، توانا به اندیشیدن نیست.

جا‌های دیگر جرقه‌هایی‌ بوده ولی‌ تنها آتشکده یا آتشگاه اندیشه، غرب بوده و هست!

زمانی‌ خسرو یک فیلسوف ایرانی‌ جوانی کشف کرده بود که در این باره‌ها بسیار درخشان می‌‌نوشت.

در باره آن سنگ و وزن هم(که باید اشاره به شعر‌ی از سپهری باشد)او همین به قول خودش، شاعر‌مسلکی در پارسی‌ را مخل اندیشیدن می‌‌داند(جالب اینکه هر کسی‌ که در ایران پس از انقلاب  سراغ فلسفه رفته یا به ویژه هایدگر خوانده یا پژوهیده، کنکاشی هم در شعر‌های سپهری کرده و مقاله یا مقالاتی نوشته(فقط سروش دباغ پنج مقاله در سپهر هایدگر در باره سپهری دارد)و خود فیلسوفان غربی هم که می‌‌دانی چه گرانیگاه‌هایی‌ در شعر می‌‌شناخته‌ا‌ند.

رویایی می‌‌گفت: دوستدار شعر نمی‌‌فهمد به ویژه شعر مدرن را.(البته او با چشم شدیدا بازی در فردوسی‌ و حافظ و خیام و ناصر خسرو غوطه زده)

منوچهر جمالی هم(که روی شعر، به ویژه شعر عطار و مولوی به گستردگی کار کرده بود) سردی و افسردگی دوستدار را مزاحم اصلی‌ فکرش می‌‌دانست.

"منِ کبیر"( چرا ب ‌اش افتاد!)پندارم این بود که اگر دوستدار در خانواده‌ای بهائی  به دنیا نیامده بود و ذهن حساس و نیرومند‌ش از کودکی به ستم و تبعیضی که در صد و پنجاه سال گذشته به بابی‌ها و سپس بهائی‌ها از سوی ایران شیعی روا داشته شده بوده معطوف و بر‌انگیخته نمی‌‌شد شاید از شدت تاکید‌هایش کاسته می‌‌شد.

البته در همین مستند‌ی که فرستادم خودش می‌‌گوید که از سال چهل و یک به طور رسمی‌ از جامعه بهائی جدا شده(کاری بسیار دلیرانه!)هر چند به شوخی‌ می‌‌افزاید که یکی‌ از خواهران‌اش پیوسته می‌‌گفته: آرامش در دل‌اش بهائی است!

با اینهمه، آن زخم در روان او نمی‌‌توانسته بی‌ تاثیر باشد یعنی‌ بر ذهن و زبان‌اش و شدت و غلضتی که آن را سنگین و بسته و نکره و منکر کرد.(البته او شوخ و شنگی‌هایی‌ هم در سخن‌اش دارد)

شاید اگر هولوکاست روی نداده بود فکر و فرهنگ و هنر در قرن بیستم به چاهراه‌هایی‌ که در افتاد در نمی‌‌افتاد.

شگفت است که سقراط، دمکراسی و دمو و قانون و فرهنگی‌ که خودش را ستمگرانه محکوم به مرگ می‌‌کرد(آتنی به همین هول‌انگیزی جمهوری اسلامی و جامعه‌اش)چنان گرامی‌ می‌‌داشت که حتی اندیشه گریز از زندان و مرگی که با کشتی به سویش می‌‌آمد را نیز خوار می‌‌شمرد. او آنها را تنها درخور دانایی‌-آزمایی می‌‌دانست(که بدانند که نمی‌‌دانند یا اگر می‌‌دانند دانایی‌‌شان محدود به یک اندام از جانور بزرگ در تاریکی‌ است)و نه چیزی بیش. نه از آنها کینه به دل گرفت و نه به آنها برای نجات جان‌اش التماس کرد: آنها را برای همیشه به انسان نشان داد: انسان را به انسانیت!

آن شب، پس از شا‌م(جای تو خالی‌!)و پیش از آنکه خسرو خبر دوستدار را بدهد در باره او از همین منظر حرف زدم.

من چند جای آ‌پولوژی و کریتون، به شدت از سخنان سقراط گریستم و اتفاقا بارها به دوستدار که دو هزار و پانصد سال از آن سخنان دور است فکر کردم.

دوستدار آمد و اندیشید و رفت(پس سدِ امتناع تفکر در فرهنگ دینی، قرن‌ها پس از آن دو سه جرقه شکست!)

از او سپاسگزارم که ما را وادار به واکاوی در داشته‌ها و نداشته‌های خودمان کرد.

صرف نور‌افکنی کسی‌ که درخشش‌های این فرهنگ را تیره و بدتر از آن، تفکر را در آن ممتنع می‌‌دانسته رویداد‌ی بس‌خجسته است:طلسمی شکسته و کسی‌ از میان ما "دینخویان و مبتلایان به فلج مغزی"، آغاز به اندیشیدن کرده. پس فرهنگ پس از دوستدار، کمتر دینخو و بیشتر مستعد تفکر است(او ما را جدا به شوخی‌ می‌‌انگیزد)

ای بسا دوستدار، مشکل نوری داشت و زمزمهِ دو در او کمرنگ بود!(چه حرف‌ها!)

شبتان پیوسته به راه شیری!

 

 

۲ نظر:

  1. سلام حسین جان. مهین میلانی هستم. در فیس بوکت نیز یک پیام گذاشتم. من الان در مونترال زندگی می کنم. دوست داشتم ترا ببینم. به پیام فیس بوکی ام پاسخ بده . یک وقت بگذار یا تلفنت را بده.

    پاسخحذف
  2. درود‌ها مهین‌خانم عزیز،

    به زوی قراری می‌‌گذارم و همدیگر را می‌‌بینیم.

    پاسخحذف

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...