فرا میرسد نیمهشبی که تو جایی
کنج خودت مینشینی
سرِ سرخِ نوشته را در دست میگیری
چشمهای بستهات را در بستهِ چشمهایش میگشایی
و خاموشی درخشان
هالهات میشود
هزارهها از کجا به جا از کی به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از یادم رفت آمد یادم همهِ هزارهها اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر