۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

کودتا من‌ام




کودتا من‌ام بیست من‌ام هشت من‌ام مرداد هم من‌ام که چلمن معرکه‌ی تاریخ‌ام که تاریخ‌ام تا بیخ تاریک‌ام به خود‌ناخود‌آگاه‌ام اماله شده حواله آینده‌ام به ابدیت که به فاصله‌ی یک صبح و شب جای دوست و دشمن‌ام قاطی می‌‌شود که نه از سرم بوی خوشی‌ می‌‌آید نه از ته‌ام که گه‌ سر زیر کمر دارم و گه‌ کون روی گردن که گفت‌ام یبس است و گه‌‌ام سلیس که با آن و این چنان بازی می‌‌کنم که یادم می‌‌رود که دارم خودم را بازی می‌‌دهم که دارم بازیِ بسته بندی شده می‌‌خورم که تاریخا حمال الحطب خودم که دوزخ‌ام را چنان دکور می‌‌کنم چنان پردیس می‌‌فروشم چنان طاووس علیینِ معلولیت‌ها و مقبولیت‌ها و مشغولیت‌ها و منگولیت‌های بی‌ شمارم می‌‌شوم که پرهایم را می‌‌کنند و از خوشی‌ جیغ می‌‌زنم زبان‌ام را می‌‌برند و می‌‌خورند و می‌‌گویم چه سکوت مرموزی چه سانسورِ خلاقیت‌انگیزی که شگفتی‌ام از چه‌های ناسور چکه می‌‌کند روی مخ‌ام که شعبان‌ام جهان‌پنبه پهلوان می‌‌شود مخترع کودتا آبگوشت و پیاز له‌ شده می‌‌خورد و تاج می‌‌بخشد دنبل می‌‌زند ملتِ روز می‌‌آفریند میله‌ی پرچم جیپ می‌‌شود کباده می‌‌کشد کیم روزولت درِ سامسونت‌ها را می‌‌گشاید دلار سرود ملی‌ و شاهنشاهی می‌‌خواند شنا می‌‌رود آیت‌الله‌ها سناتور‌ها جنده‌ها و جاکش‌ها و جگر‌فروش‌ها و شکم‌سفره کن‌ها و بچه باز‌ها و سرلشکرهایم چقدرم چقدر هزار‌پیشه‌ام خیابان شش ساعتِ پیش را غرق فتح‌الفتوح می‌‌کنند و می‌‌کشند و می‌‌کنند هر که را که تن‌ به کرده شدن نمی‌‌دهد که تدبیر خود‌کردگان عاقبت باتون و تعلیمی بد‌بوست که شاعران و قهرمانان‌ام هی‌ زندان می‌‌تنند هی‌ شکنجه می‌‌نویسند هی‌ گریه می‌‌کنند و هی‌ ترور و هی‌ عرق می‌‌خورند و هی‌ تریاک و هروئین و کلاشنیکف و خمیازه می‌‌کشند و هی‌ سر موضع و هی‌ ته موضع و هی‌ میان موضع و هی‌ و هی‌ و هی‌ هی‌ هی‌ هی‌ هیهات من المله همین دیروز شاعری عزیزم گلنگدنِ کلاشنیکفِ شیک نجاتبخش را خییییییلی تر و تمیز در زبان کشید و شاعری دیگر زار زد بعد از این شعر من دیگر چه گهی بخورم که انگار نه انگار که کلاشنیکف با پدر ناسیونال-سوسیال و مادر سابقا واقعا سوسیال‌امپریال‌اش نسل‌های بسیاری را سوراخ کرد تا تازه قهرمان بغداد و کابل و طرابلس و دمشق و حلب شود  که کلاشنیکف هاتف کفتار‌قهقه کودتاهاست که زمستان‌های بی‌ شماری ‌ست که سلام تو بی‌ پاسخ مانده که من همان توام که در راهِ چشمِ دختر دلیله‌ی محتاله خوابید و ذکر التواریخ مختون‌اش را از بیخ بریدند و با تمثال دلربایی بر دستمالی بر دست آواره‌ی بیابانِ بی‌ فردا شد که در کمال از‌بیخ‌بریدگی نسلی از شاعر و مطرب و فیلسوف و وزیر و وکیل و مهندس آخ بله مهندس‌های هندسه‌های جدید فیثاغورث‌افکنِ آکادمی-حوزه افروز پس انداخت که پس‌اندازش دماغِ تاریخ را از گند مکرر‌رایحه‌ی خوشِ کودتا لازم کرد که فاتح یک کودتا رفت و ابوالفتح‌الفتوحِ هزار کودتا آمد تا دوباره شادیِ قلاده بر گردن‌جا نمای دوست و دشمن شود شوم شوی شویم لنت‌های ترمز‌التواریخ را روغن زند زنم زنی‌ زنیم ماشین سرسام را روشن کند کنی‌ کنم کنیم درجا با سرعت فلج اجل‌بوکسوات البوکسواتات و گاز و دود و شخم و شیار و شعار و چیهار و گفتار و نوشتار و اصرار و انکار و که که که که که چی‌ چی‌ چی‌ چی‌ چی‌ تا تا تا تا ککیکیکی چچنچچند
آی کودتاچی بیا مرا بکن تو را بکن او را بکن آنها را بکن اینها را آن یکی‌ را این یکی‌ را آن دو تا سه تا هفتاد و پنج میلیون‌هفت‌میلیارد تا را بکن همه‌ی مرا و آن یاروهای پررو را هم که جسد‌های مچاله‌ی زیر آوارِ را به نیش‌ها کشیده تن‌‌های برنده درنده‌شان را به زلزله می‌‌مالند همانطور که کفتار تن‌‌اش را به لاشه می‌‌مالد تا بوی دروغ را پرچم کند تا از درخت تبر‌خورده میوه‌ی کودتاچی بچینند طفلکی کفتار
بکن همه را‌ ای کودتاچی و هژده میلیون دلارت هم مفت چنگ‌ات
این-یور-گاد وی‌ تراست!
شاه و خمینی و خامنه‌ای کیستاند
در من خروار‌ها از این کنه گم شده دنبال زیر مردمام می‌‌گردد
به کی‌ فحش می‌‌دهیم

۱ نظر:

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...