۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

ژنده‌خانه-کتاب شمسی‌



زمستانی که گذشت بر من به کندی قطاری بی‌ ریل و لبریز از دهشت خرچنگ‌هایی‌ بولدوزر‌وزن با لوکوموتیوی دودِ مرگ‌برسر گذشت. در تمام آن مدتِ شوم آزمایش‌های پی‌ در پی‌ و انتظار‌های جانکاه، دوست والایم دکتر فرهت حسینی‌نژاد، که از بخت نیک من، متخصص ریه هم هست از استکهلم با نامه‌های بسیار، به حرفه‌ای‌دوستانه‌ترین شکل ممکن از جان من نگهبانی کرد و بعد هم که از آن خطر و چند خطر دیگر همانطور که او امید انگیخته بود به سلامت گذشتم با همسر مهربان‌اش دکتر شهره صالحپور و نازنین دختر نه ساله‌اش فریال، مرا برای دیدار و سبک‌کردن استخوان به استکهلم دعوت کردند و من با اشتیاق پذیرفتم و در چشم به هم زدنی‌ بلیت رفت و برگشت من با لوفت‌هانزا فرستاده شد. پس از آن، دوست شاعر عزیزم فریبا شاد‌کهن که از طریق کامنتی روی پروفایل‌ام متوجه سفر من به سوئد شده بود برایم نوشت که حالا که می‌‌آیی خوش است شبی را هم به خواندن شعر برای ایرانیان اینجا سپری کنی‌. گفتم اگر پیش آید خوش آید، و آن انسان نازنین به همراه آقای جماتی‌پورِ ارجمند، مدیر انجمن فرهنگی‌ کسرا، زحمت تدارک آن برنامه را کشیدند. روزی دیگر آقای مسعود مافان، مدیر نشر باران، برایم نامه‌ای نوشت و خواست که چند شعر برای درج در فصلنامه‌ی باران برایش بفرستم. به او هم جریان سفر را گفتم و پیشنهاد کردم که سفر را به انتشار کتابی‌ نیز بیاراییم، و چنین شد. والا‌دوست-شاعر دیگرم صمصام کشفی، سفیر کبیر ج و ش در واشنگتن، کار زیبا و پر ذوق و دقت صفحه بندی آن را به انجام رساند. با شکیب و حوصله‌ای بی‌ همتا. طرح روی جلد کتاب را هم ابردوست نقاش‌ام خسرو برهمندی تهیه کرد که آن را هم صمصام به فرجام رساند. همه‌ی این اتفاقات هیجان‌افزا در همین فیسبوک افتاد. در فیسبوکی پشت همین فیسبوک. فیسبوک دوستانی که تقریبا از همان آغاز می‌‌دانی‌ که آنها دیگر برایت مجازی نیستند و از جنس جان و دل‌اند و خویشان سرنوشت. این کتاب، دو کتاب در یک مجلد است: ژنده‌خانه+کتاب شمسی‌، و لبریز از نام دوستان و دوستان فیسبوکی.دیرتر نام‌های این دوستان را هم خواهم نوشت تا اگر کسی‌ دوست داشت کتاب را سفارش دهد. این لبخند شمسی‌ خانم همین یکشنبه شانزدهم سپتامبر در استکهلم رونمایی خواهد شد. در این شب، چند ژنده و شعر هم خواهم خواند.از آنها که در استکهلم هستند و خوش دارند که اشعات توحش زیبای شمسی‌ را دریابند دعوت می‌‌کنم تا این شب را با حضورشان شب‌تر کنند. چه خوش‌ام که هیچ کنکشنی جز چشمک شمسی‌ خانم و صدای دست دوستان ندارم.این روزها در خانه‌ی دکتر‌هایم و در کنار الاهه‌ی نگهبان بوف‌های ج و ش، من از خوش‌ترین فرزندان زمین در منظومه‌ی شمسی‌ خانم‌ام. شما هم چنین باشید!
 
A:B:F Stockholm Sundbyberg

یکشنبه ساعت پنج بعد از ظهر

۲ نظر:

  1. Ça sent l’homme… Regarde! Le serpent est sortie de la manche et devenu signature: notre rédemption


    Je l’attend ardemment … … Mille félicitations
    !!!

    :*
    Mahnaz Talebitari مه‌ناز طالبی طاری

    پاسخحذف

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...