به از کودکی تا اکنونِ علیرضا مهیمی
-نگاه کن بیرنام!
تا چشم میکارد
درختها جنگل را بر
داشتهاند می
دوند در
نگاهِ جادوگران!
-خداوندگارِ خوابکش ریشهها را معلق کرده!
از مادر
نزاده پیکِ مرگ آمد!
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر