
https://vimeo.com/24614442
از چنین خانهِ آرام و گرمرنگِ آسایشانگیزی بروی بیرون و در حومهِ شهرت بر صندلیِ اتومبیلی بسوزی و از یاد ببری که سهراب رحیمی کی بود آزیتا قهرمان کی بود یاسمن و یاور کیها بودند!
شعر چی بود! مالمو کجای این جهان چرای کیهان بود!
کسانی هستند که دقیقا در چنین هنگامههای استخوانخردکنی از اندوه و گیجی و حیرانی، دو خط غمگساری و دریغ و افسوس را هم بر نمیتابند و "طنز"شان گل میکند و نمک را بدبو میکنند!
چنین افرادی به وقتِ خود شرمنده خواهند شد!
تنها چیزی که اکنون اهمیت ندارد نیک و بد سهراب رحیمی است!
چه بستر از اینکه او انسانی بود که شعر مینوشت و بر شعر دیگرانی که به بینشِ او از شعر نزدیک بودند سخن مینگاشت!
گزینشِ سیاسیاش هم چه اصلاحطلب یا هر چیز دیگر به خودش مربوط بود!
اگر سکته کرده بود دریغاگوییِ او رنگی دیگر میداشت: آرامتر و موقرتر!
همانندِ تصویری که از او در فیسبوک به جا مانده!
اما آن تنی که جسد شد را در بستر و با مرگی آشنا نیافتهاند!
آنچه یافتهاند هم همانندِ دیگر جسدها نیست!
یادآور گونهای دیگر از مرگ و جسد است!
گونهای که انسان و مرگ را لکهدار کرده: جسدِ سوخته!
آن کلمهِ شومِ قرنِ بیستمی معنیِ شوماش چنین بود: تمامسوخته!
یادگارِ شرمآوری از تورات!
به این تنِ درست و شاداب و آسوده و آرام نگاه میکنم و به رفتارِ میزبانانهای که با واژهها دارد!
انگار دستهای از واژگان به مهمانی او آمدهاند و او برایشان چای و شیرینی آورده و با گرمی و مهر وقتاش رابه پای آنها ریخته و پاشیده و ....این جاست که خاکسترِ آن جسدِ سوخته با اشکی که همین الان و پس از چندین ساعت گیجی و سرگشتگی و گرهخوردگی میجوشد و چهرهام را خاکستریخیس میکند به این سیاره معنیِ ترسناکی میدهد: "...و آغاز میخی بود برای تابوتِ پایانمان!" نه! ترسناکتر: فرزندِ غریبِ انسان هیچ کجا امنیت ندارد!
حتا در شهری در سرِ تمدن!
شعلههای سیدخلیل عالی نژاد هم دارند برابرم به آهنگِ جهانافروزِ تنبور در گوتنبرگِ دههِ گذشته میرقصند!
در سوختهِ سهراب رحیمی برخی از خودم را دیدم!
خودی که از جهانی ریشهکن شد تا در جهانی دیگر آخ!
پس ما چقدر خویشِ همدیگر بودیم و نمیدانستیم!
ترسناکترین معنیِ زندگی ما باشندگانِ این سیاره این سرگردان همین جاست: خویشانی که با هم ناشناس شدند!
اینجای سیر
که بر میگردد
می بیند گشته!
چقدر سرگشتن
برگشتن
گشتنِ سر به ندیده!
مرگی در آغوش آتش و دود و درد و دوری!
پاسخحذفمرگی در آغوش آتش و دود و درد و دوری! :((((
پاسخحذفhttp://sharangestaan.blogspot.ca/2013/06/blog-post_19.html
پاسخحذف