این است خسته
رخ است این
این کارِ خسته رخ است که
روزی ده سال
کوبد چنان به آینه رخ که
پیچد صدای رخِ خسته
در کوه
رخِ خسته
در کوه
نود و نه موجِ
سنگینرخِ
سرخِ خسته
سنگینرخِ
سرخِ خسته
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر