از این تمدن تنها
بوسهای از تو میخواهم و
تو و
اتاقی در متلی ناشناس و
فردایی بی تو
بی بیداری
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر