کفی که چشمانام را برد
تفی که در سکوت انداختم
ترسیدم
خندهام شد گردابام
خندید به ترسام گرداب
فریاد از ریشههای دریا کشیدم وقتی
گلو در اشغال آب بود
آبِ بیمار
هزارهها از کجا به جا از کی به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از یادم رفت آمد یادم همهِ هزارهها اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر