گنجشک هایی که روی زبان نشستهاند هم
به زودی میپرند
ذهن تو بر مغز
فشانده بسیار از این عطرهای فرار
هزارپیشهِ خاطرات آن دیو
زبان که مینوشت روی باد و فوت میکرد به تخم زبانگنجشک ها
روزی من و تو طوری شاعر شدیم
که کودک از چیدن واژه واژگون شد
جهان را چنان دید که شاخهها در کتاب لرزیدند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر