۱۴۰۲ دی ۲۴, یکشنبه

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

 



تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹• چاپ کنید    
درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوانی او

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

حسین نوش آذر

«جمهوری وحشی شرنگستان»، دفتری در شعر، اثر حسین شرنگ کتاب ویژه‌ای است. شرنگ، از شاعران نام‌آشنای ما در تبعید، این کتاب را با این جملات آغاز می‌کند:

Download it Here!

«ای روستایی منظومه‌ی شمسی! بدان که تو درجا با گشودن این کتاب، تمدن فرزانه‌ات را دست به سر کرده و حالا دیگر یکی از ما شده‌ای: شهربندِ ملکوت وحش.»
«ای خواننده وحش! تو دیگر اهل کتابی، کتابی وحشی. خودت را در دست گرفته‌ای و چهچهه می‌زنی. کوکو می‌زنی. حق قار میو واق عربع ما ع فش می‌کنی. می‌غری و زوزه می‌کشی.»
«ای پان شرنگیست! [...] این کتاب پاسپورت توست. سفر سوزِ هفتاد سیاره. نامه‌ی اعمال تو در دست چپ تو. اگر خدایی خرابکار از تو پرسید: از کجایی؟ بگو: اسمع! افهم! از «جمهوری آنارکو پاسیفیک شرنگستان» واقع در جنوب شرقی سیاره‌ی ژیندوس واقع در منظومه‌ی شمسی لاگنوس واقع در کهکشان راه کشکیِ واقع در ... غم مخور!»

موضوع برنامه‌ی رادیویی این هفته‌ی خاک «جمهوری وحشی شرنگستان» مجموعه‌ای از سروده‌های حسین شرنگ است و به شعرخوانی اختصاص دارد. در نوبتی دیگر مشروح گفت و گو دفتر «خاک» با حسین شرنگ در همین صفحات منتشر خواهد شد.

ای حیوان کامل! من و تو پشت انقراض‌ایم...

این کتاب که می‌توانیم آن را نوعی مانیفست جمهوری خودبنیاد «شرنگستان» بنامیم، از «عشق به بدویت» که از مهم‌ترین گفتمان‌های نظریه‌ی تعالی به شمار می‌آید نشان دارد. «عشق به بدویت» در دست و زبان حسین شرنگ به «عشق به توحش» و بیزاری از تمدن فراز می‌آید. او می‌گوید:

- ای حیوان کامل! [...]
ای خودمانی! در شگفتم از اینکه تاکنون تو را نخورده‌ام! یا تو مرا نخورده‌ای! من و تو پشت انقراض‌ایم. !»
(با صدای حسین شرنگ)

اشعار این کتاب معطوف به انسان و حیوان است و حسین شرنگ به گونه‌ای این کتاب را می‌نویسد که انگار پیش از او هیچکس شعر نگفته است. شعر او در نقطه‌ی صفر شکل‌گیری واژه اتفاق می‌افتد؛ در غروب انسان غارنشینی که پیش از اختراع خط نخستین ناله‌ها و فریادها را سر داد و تمدنی را بنیان نهاد که از جنس درد است.

از مار تا مادر

شعر شرنگ گاهی از آغازهای تازه، گاه از طنز، و گاه از تصاویر سوررئالیستی و فرهنگ پاپ نشان دارد و در هر حال از تعریف‌پذیری تن می‌زند. شعر او یک باغ وحش به تمام معناست. حتی مرگ هم در شعر او صمیمی است، شکل دارد و در دسترس است و می‌توان آن را تصور کرد.


حسین شرنگ، از شاعران نام‌آشنا در تبعید

مرگ در شعر شرنگ مثل یک حیوان اساطیری است که در دنیای ما به یک شیء مدرن تبدیل شده و حال شاعر سعی دارد آن را به همان حالت وحشی اولیه درآورد. در جمهوری او انسان مرگ را می‌کشد که توسط او میرانده شود. مرگ گاهی مار است و مار گاهی امضاء انسان است و در هر حال بین مار و مادر تنها یک دال فاصله است.

آناکوندا در میان برخی صفحات این کتاب در کمین است و در همان حال کبوتری روی سایه‌اش نشسته و بغبغو می‌کند. شعر شرنگ، شعر تصاویر متضاد است و با این حال گاهی از آرامش و تأمل هایکو نشان دارد. در شعر او گاهی با صدای پرندگان کتابی باز می‌شود و در آن هنگام جنگلی بازیگوش به روی ما می‌خندد. اما فریب نخوریم. چند صفحه بعد امکان دارد یک مار کبری شما را در صفحات این کتاب بگزد و در بیداری ورم کنید و تا به خود بیائید، می‌بینید از اسم‌تان دارد سم می‌چکد!

بی‌بی هاجر

آنچه در مورد مرگ گفتیم، (اگر البته حقیقت داشته باشد)، درباره‌ی عشق و تن‌کامی‌های عاشقانه و نمود آن در اشعار حسین شرنگ هم صحت دارد. هوا در جمهوری وحشی او گاهی «خوشبوی کس وحشی، تاریک، نمناک، استوایی» است و گاهی «عشق، پای درختِ افتاده» از یاد می‌رود. انسان در حد فاصل «خروش و خاموشی جنگ‌های گذشته و کشتگان آینده» دلتنگ است. اینجا هم گمشده‌ای دارد. گمشده‌ی او «بی‌بی‌ هاجر» است که کنار مادر ما به ما گفت: بیائید و ما به دنیا آمدیم.

با حسین شرنگ پیرامون این موضوعات گفت‌وگو کرده‌ایم. مشروح این گفت‌وگو در فرصتی دیگر در سایت رادیو زمانه منتشر خواهد شد. امروز به اتفاق به سروده‌های حسین شرنگ گوش می‌دهیم. اشعاری از «جمهوری وحشی شرنگستان»، با صدای شاعر.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آخه اینم شد شعر؟
اشعار فریدون مشیری یا سیاوش کسرایی شعره باغ وحش شرنگم شعره؟

-- بدون نام ، May 24, 2010

روزگار غریبیست نازنین

دولت جفنگ،شاعر شارنگ،ملت بی‌ عار وننگ.

-- arjang ، May 24, 2010

این کتاب طنز دخشانی است و بسیار خواندنی. لیکن شعر جای دیگر نشیند. چه اصراری است به خیلی ناشعرها شعز اطلاق کنیم؟ و بسیاری مخاطبهای احتمالی را از دست بدهیم.
بعد از بهار و نیما و جلوترها، امروز تعریفی از شعر داریم یا تعریفهایی. لازم است در این بلبشوی پانشعریسم و فرار مخاطب، بحث تعریف شعر را مطرح کنیم. "امشب دل من هوس رطب کرده" شعر مینامند، مقام رهبری هم شعر صادرات میفرمایند! به "بدوننام" و "ارژنگ" حق میدهم.
جناب نوش آذر عزیز بد نیست این بحث را مطرح کنید. خیلی وقت است که ضرورت آن حس میشود. پای بست هم دیگر ویران است. بعضی منتقدین و بررسها در سال 2010 شرط اصلی شعر را حضور وزن و قافیه میدانند! نه "حضور شاعر".

-- آه ، May 25, 2010

برای همه کسانی که از جمهوری شرنگستان حسین وحشت دارند میگویم. حسین برای کسانی که معتقد به "هلو برو تو گلو" هستند شعر نمیگوید.. شعر کوچه را بخوان و بگذار جمهوری شرنگستان همچنان سرزمینی بماند که به هرکسی ویزای ورود به آن داده نمیشود. هاها

-- هما ، May 25, 2010

چرا نظر من را سانسور کرده اید؟ آیا فقط مخالفان با حسین شرنگ حق اظهار نظر دارند؟؟؟؟؟
___________________
نظر شما به دست ما نرسیده
خاک

-- هما ، May 27, 2010

به قول دوست شاعرم پرویز اسلامپور، در یک ترانه:

"کرم کارامل

اینم یه جورشه."...سعی‌ کنید آن را با افسوس و احساس بخوانید. به سبک خوانندگان توپ.

ای بدون نام ارجمند،

۱-زنده یادان فریدون مشیری یا سیاوش کسرایی، هر کدام برای خود نامی‌ داشتند. منظورم شهرت سوهان-گز-باقلوا وار نیست، که داشتند و در کمال مردگی دارند. خیر قربان! منظورم این است که دیگران آنها را به این دو نام می‌‌شناختند. با این نام‌ها کتاب‌ها چاپ کردند. زن و بچه‌ها دار شدند و گاهی‌ هم خطر به جان خریدند....ولی‌ شما برای گذاشتن یک کامنت ناقابل هم همچنان بدون نام می‌‌مانید. یعنی‌ کامنت گذاشتن به قصد ناچیز انگاشتن یک نا‌ شاعر گمنام( از نظر شما) اینقدر برای شما خطرناک است؟

۲- آنوقت‌ها که آقای مشیری بی‌ معشوق‌اش از کوچه می‌‌گذشت، یا آقای کسرایی می‌‌فرمود: زندگی‌ آتشگهی دیرینه پا بر جاست؛ آقای ظهوری با قنبل جنبان به آهنگ گنج قارون آقای ایرج در دهان آقای فردین، ملات آبگوست می‌‌کوفت، با مشت پیاز خورد می‌‌کرد و تلیت نوش جان...حالا کشور عزیز ما یک میز بزرگ است که همه نشسته اند دورش، پیتزا خوران و کولا نوشان، ساتلایت نگاه می‌‌کنند و بحث حق هسته‌ای و کهریزک و اسلام رحمانی و اشک ژولییت بینوش و ابلیس پیروزمست می‌‌کنند.‌ای خانم یا آقای عزیز، حالا بفرمایید ببینم آیا همچنان می‌‌شود نشست و مثل آقای مشیری و کسرایی شعر گفت: آخه اینم شعره...بسی‌ بی‌ هوش و گوشیدم دگر چه؟

این هم یک شعر از شاعر عزیز شما:به نوشته هفته نامه ایرانشهر سیاوش کسرائی شاعر چپ در یک سخنرانی در مدرسه عالی پارس گفت: «٢٥ سال استبداد هرکدام از ما را بصورت یک خرده مستبد درآورده است و تفرقه ما امپریالیسم را امیدوار می‌کند.
این شاعر که آثار زیبا و برجسته او همواره، به عنوان اشعار شاخص؛ مورد توجه جنبش چپ بوده است در شعری برای آیت‌الله خمینی از وی خواست تا پس از قیام حق مردم را بگیرد و تا وقتی تیغ دشنه‌اش می‌برد، بزند.
دارمت پیام
ای امام
که زبان خاکیانم و رسول رنج
بر توام درود بر توام سلام
آمدی
خوش آمدی پیش پای توست ای خجسته ای که خلق
می‌کند قیام
حق ما بگیر
داد ما برس
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام
حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران،
حالیا که تیغ دشنه تو می‌برد
بزن

-- حسین شرنگ ، May 28, 2010

ای ارژنگ نازنین،

غریبی روزگار از رفتار امثال شماست. کاش به جای قافیه ورزی، یک سطر درست می‌‌نوشتید.

در ضمن خردمندانه نیست یک ملت هفتاد میلیونی را بی‌ عار و ننگ خواندن. این ملت، نه با نام مستعار و چهره ی پنهان، که با نام و نشان و روی گشاده به آورد حکومتی می‌‌رود که همه چیزش، غیر از بی‌ شرمی و دروغ و جنایت، در پرده و پنهان است. بی‌ چهره-نام است. سرباز گمنام امام زمان است. لباس شخصی‌ است. بی‌ شخصیتی و زورگویی و --رادان-مرتضوی-جنتی-الله کرم بازی است. از رهبرش تا خاک پای رهبرش را از فلز پررویی ریخته اند انداخته اند به جان مردم. برای پاسخ باید پرسشی باشد و شخص و شخصیتی که آن را پرسیده باشد. به ابوقافیه‌ای چون شما چه می‌‌توان گفت؟ آن شاملویی که چنین بی‌ جا از جیب‌اش سطر خرج می‌‌کنید، آنقدر گستاخی داشت که با نام و نشان خودش، برای سیاهکل حماسه بسراید، شاه و خمینی-خامنه‌ای را ریشخند کند، حتا به فردوسی‌ و کوروش( با بی‌ آزرمی) ناسزا بگوید و پای لرزش هم بنشیند‌...شما چی‌؟ شما را چه به شاملو؟

زدم در حکمت موران عصایی

به بحث عیش کوشیدم دگر چه؟

-- حسین شرنگ ، May 28, 2010

ای آقا یا شاید هم خانم " آ "،

چطور می‌‌توان کتابی نخوانده را دارای طنز درخشان و بسیار خواندنی دانست، و افزون بر آن با آوردن سطری از بیاض غیب: " امشب دل من هوس رطب کرده."، حرف خود را اینقدر مسکین کرد؟ این چه کتاب خواندنی‌ای ست که یک سطر بعد به نشیمنگاه شعر می‌‌کوبیدش؟ کار این کتاب فراری دادن مخاطب دم دمی مزاج ست، مخاطب هرهری،مخاطب هول هولکی که کتاب را با ساندویچ پند و اندرز اشتباه گرفته. شما چه می‌‌دانید در صفحه ی مثلا، شصت و پنج وشست و شش این کتاب چه نوشته شده؟ شما حتا رنگ این کتاب را هم ندیده اید. پان-شعر؟ بعد از بهار و نیما و جلوتر؟ چند کیلومتر جلوتر؟ تعریف و تعریف ها؟ یک خواننده ی با فرهنگ نام بهار ونیما را در عالم تعریف شعر کنار یکدیگر نمی‌‌گذارد. آن ملک الشعرا ی شما نیما را همواره و با بی‌ تربیتی پیرسرانه "آن مردک سفیه" می‌‌نامید. آن متولی‌ امامزاده ی قصیده، تلاش-تحشیه‌هایش در ادبیات کهن ارجمند ست، ولی‌ هفتصد من قصیده ی او یک طرف، یک شعر ناقوس نیما طرفی‌ دیگر.این اصل ست آن المثنا. اتفاقاً رهبر شاعر شما از سینه چاکان بهار و شاگردان اوست. سخن بازیچه نیست. چرا با آنچه نمی‌‌شناسید ور می‌‌روید؟ این خطرناک ست‌ای پاکیزه خصال! اگر هوس تعریف شعر کرده اید بفرمائید! نوش جان! :

-- حسین شرنگ ، May 28, 2010

شاملو هم شعر با قافیه دارد هم شعر نیمائی هم شعر سپید
حسین شرنگ هم اینها را دارد ولی هر کسی بجای خودش در تاریخ ادبی این مملکت جا خوهد افتاد

باید دلت بی کینه باشد که حرف فردوسی یا شاملو یا شرنگ را بفهمی

-- مانی خان ، May 31, 2010

زنده باد شاعر توانا و بی‌ باک ایران زمین. اشعارتان بسیار زیبا و سبک خاصی‌ دارد.

-- msam ، May 31, 2010

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...