انسان زود به همه چیز خو میگیرد و چنان در گرفتاری به خوهایش پیش پا افتادهبین و روزمرهمنش میشود که از یاد میبرد که در اقیانوسی از شگفتیها زندگی میکند!
باشندهای آسمانی که بر عرشفرش یا ارگپارچهِ آبیاش دنبال خدا و فرشتهها و عالمِ جبروت و کبریا میگردد!
در جهانی که او را فرا گرفته هیچ عجزی نیست که نیازمند معجزهای باشد!
همه چیز چنان شوا و بایا یا شدنی و بایسته و پیوسته دگرگوننده هست که آفرینشِ آن را چون بزرگترین معجزه یعنی هستی و کائنات به خدایانِ خود میبندد و بر بستهِ مقدس گرهِ کور میزند!
خودش مینویسد و نوشتن یا دیکتهِ کتاباش را به خدا نسبت میدهد و راستراست در راستهِ مقدسفروشهای ادبیات سر میگردد و سر میگرداند!
اگر همین فردا یکی از خدایانِ زنجیریاش یا آن هذیانریختهای هول و نفرتانگیزی را که هالیوودِ بیمارخیال، چنانچون "موجوداتِ فضایی" برایش تراشیده، در برابرِ خودش ببیند پس از چند روز ریخت و پاشِ نمایشِ شگفتی و معجزه و تب و تابِ آخرالزمانی و شعر و رپرتاژ و فیلم و مولتی-مدیاآرتیستبازی با گرانفروشیِ بسیار، ناگهان بالنِ هیجاناش پنچر میشود و این موجودِ لوسِ سیرکسیرت چنان خمیازهکشان نقشِ همان صحنهِ دیرینِ حسرت و حرمان و معمول و متداول میشود که انگار در این مدت داشته با حواسپرتی و دستهایی چرب و چیلی از پاپکورن و چیپس و پفک فیلمِ مزخرفِ چندینباردیدهای را از تلویزون تماشا میکرده!
-تو اهورامزدیی؟ یهوهای؟اللهی؟ پدرِ آسمانیای؟برهمایی! گانشی؟ رئیس قبیلهِ موجودات سیارهِ ایکسهشتادنقطهصفری؟ خب! باش! به من چه؟ اینجا چه میکنی؟
هی! نکند نقشههایی برای اینجا داری!
خواهیم دید کی برای کی نقشه دارد!
شک نکن که به زودی با کلهلولوخرخرههایی چون خودش، مکبثوار ترتیبِ همهِ مهمانانِ آسمانی محترم را خواهد داد!
دستِ خودش نیست!
او خوشپیشباز و بدپسباز است!
نخست میپرستد سپس میکشد و میخورد!
چیزی که به راستی سرگیجهآور است رفتارِ رابینسونکروزوئه ای او با "دیگران"ِ این سیاره است!
با حیوانهای وحشی و حتا اهلی!
همه "چیز" برای او در خدمتِ او و بازیچهِ هوا و هوسِ اوست!
اگر آنها را نخورد یا سوارشان نشود یا به کارشان نگمارد باغ وحشیشان میکند! قفسنشین!
خیلی که لطف کند پیرمردی خوشچهرهمهربان، آتنبوروییکسی را مامورِ "دیسکاوری"ِ آنها میکند تا ببینیم و بگوییم واو!
دیگر آنقدر دیدهایم که واو هم نمیگوییم!
اما نه!
یک جورِ دیگر از دیدن دارد به سرعت چشمهای ما را میشوید: همزیست و همسرنوشتدیدنِ دیگرچهرههای زمینی!
هندی کهن در سرِ گاو و فیل و کبرا چهرههای خدایان را میدید و یهودی خدا را شکر میکند که نه تنها خوک نیست بلکه برگزیدهِ خداست و مسلمان با یرتمهرفتن به زمختی گردِ مکعبی سیاهپوش و کشتنِ نسلها گاو و گوسپند اگر اندکی خدای متکبرش دلاش بخواهد ممکن است که در آن عرقریزانِ ایمان، قاطی بویِ زهارهای خیس و زیر بغلهای زقّومرایحه چیزکی از خدایش را هم بشنود یعنی بویکی از "او"ببرد!
انسانهای کهن به گواهیِ نگارههای بازمانده از آنان، بینندگانِ ورزیدهای بودهاند!
دیدنیها به این سرعت برای آنها عادی و لخت و لخت و تکراری نمیشده!
توانا بوده که در سرِ سگ سیمرغ را ببیند!
گمانها در زبان و "ذهن"ِ پرندگان و جاندارانِ دیگر میزده!
از آنها "تمدن" میآموخته!
در این یکی دو دههِ گذشته است که آن اشرفبیمخ دریافته که اینجا با دیگران است و سرنوشتِ او گره به پارچهِ همه باشندگانِ زمین خورده!
آنها اینجا هستند همانقدر که خودِ او هست!
همهِ آنان پیش از او اینجا بودهاند!
اودیسهِ او در برابرِ مورچه بیبی گوزکی شایانِ خواباندنِ بچهها بیش نیست!
به این "لمور"ها(میمونهای درازپوزه)ی سراپا ناز و نمک و نازکی و نازنینی و آسودگی و بی آزاری و دارایی و برازندگیِ زندگی بر این سیاره نگاه کن!
من نگاه کردم و این سطرها را نوشتم!
آیا آن "یودا(یهودا)ی خودبرگزیدهِ جنگِ ستارگان را از چهرهِ لمور کپی نکردهاند!
فضایی اینجاست!
"برنگشتن بیهودهترین کارهاست!"
خوش برگشتی!
باشندهای آسمانی که بر عرشفرش یا ارگپارچهِ آبیاش دنبال خدا و فرشتهها و عالمِ جبروت و کبریا میگردد!
در جهانی که او را فرا گرفته هیچ عجزی نیست که نیازمند معجزهای باشد!
همه چیز چنان شوا و بایا یا شدنی و بایسته و پیوسته دگرگوننده هست که آفرینشِ آن را چون بزرگترین معجزه یعنی هستی و کائنات به خدایانِ خود میبندد و بر بستهِ مقدس گرهِ کور میزند!
خودش مینویسد و نوشتن یا دیکتهِ کتاباش را به خدا نسبت میدهد و راستراست در راستهِ مقدسفروشهای ادبیات سر میگردد و سر میگرداند!
اگر همین فردا یکی از خدایانِ زنجیریاش یا آن هذیانریختهای هول و نفرتانگیزی را که هالیوودِ بیمارخیال، چنانچون "موجوداتِ فضایی" برایش تراشیده، در برابرِ خودش ببیند پس از چند روز ریخت و پاشِ نمایشِ شگفتی و معجزه و تب و تابِ آخرالزمانی و شعر و رپرتاژ و فیلم و مولتی-مدیاآرتیستبازی با گرانفروشیِ بسیار، ناگهان بالنِ هیجاناش پنچر میشود و این موجودِ لوسِ سیرکسیرت چنان خمیازهکشان نقشِ همان صحنهِ دیرینِ حسرت و حرمان و معمول و متداول میشود که انگار در این مدت داشته با حواسپرتی و دستهایی چرب و چیلی از پاپکورن و چیپس و پفک فیلمِ مزخرفِ چندینباردیدهای را از تلویزون تماشا میکرده!
-تو اهورامزدیی؟ یهوهای؟اللهی؟ پدرِ آسمانیای؟برهمایی! گانشی؟ رئیس قبیلهِ موجودات سیارهِ ایکسهشتادنقطهصفری؟ خب! باش! به من چه؟ اینجا چه میکنی؟
هی! نکند نقشههایی برای اینجا داری!
خواهیم دید کی برای کی نقشه دارد!
شک نکن که به زودی با کلهلولوخرخرههایی چون خودش، مکبثوار ترتیبِ همهِ مهمانانِ آسمانی محترم را خواهد داد!
دستِ خودش نیست!
او خوشپیشباز و بدپسباز است!
نخست میپرستد سپس میکشد و میخورد!
چیزی که به راستی سرگیجهآور است رفتارِ رابینسونکروزوئه ای او با "دیگران"ِ این سیاره است!
با حیوانهای وحشی و حتا اهلی!
همه "چیز" برای او در خدمتِ او و بازیچهِ هوا و هوسِ اوست!
اگر آنها را نخورد یا سوارشان نشود یا به کارشان نگمارد باغ وحشیشان میکند! قفسنشین!
خیلی که لطف کند پیرمردی خوشچهرهمهربان، آتنبوروییکسی را مامورِ "دیسکاوری"ِ آنها میکند تا ببینیم و بگوییم واو!
دیگر آنقدر دیدهایم که واو هم نمیگوییم!
اما نه!
یک جورِ دیگر از دیدن دارد به سرعت چشمهای ما را میشوید: همزیست و همسرنوشتدیدنِ دیگرچهرههای زمینی!
هندی کهن در سرِ گاو و فیل و کبرا چهرههای خدایان را میدید و یهودی خدا را شکر میکند که نه تنها خوک نیست بلکه برگزیدهِ خداست و مسلمان با یرتمهرفتن به زمختی گردِ مکعبی سیاهپوش و کشتنِ نسلها گاو و گوسپند اگر اندکی خدای متکبرش دلاش بخواهد ممکن است که در آن عرقریزانِ ایمان، قاطی بویِ زهارهای خیس و زیر بغلهای زقّومرایحه چیزکی از خدایش را هم بشنود یعنی بویکی از "او"ببرد!
انسانهای کهن به گواهیِ نگارههای بازمانده از آنان، بینندگانِ ورزیدهای بودهاند!
دیدنیها به این سرعت برای آنها عادی و لخت و لخت و تکراری نمیشده!
توانا بوده که در سرِ سگ سیمرغ را ببیند!
گمانها در زبان و "ذهن"ِ پرندگان و جاندارانِ دیگر میزده!
از آنها "تمدن" میآموخته!
در این یکی دو دههِ گذشته است که آن اشرفبیمخ دریافته که اینجا با دیگران است و سرنوشتِ او گره به پارچهِ همه باشندگانِ زمین خورده!
آنها اینجا هستند همانقدر که خودِ او هست!
همهِ آنان پیش از او اینجا بودهاند!
اودیسهِ او در برابرِ مورچه بیبی گوزکی شایانِ خواباندنِ بچهها بیش نیست!
به این "لمور"ها(میمونهای درازپوزه)ی سراپا ناز و نمک و نازکی و نازنینی و آسودگی و بی آزاری و دارایی و برازندگیِ زندگی بر این سیاره نگاه کن!
من نگاه کردم و این سطرها را نوشتم!
آیا آن "یودا(یهودا)ی خودبرگزیدهِ جنگِ ستارگان را از چهرهِ لمور کپی نکردهاند!
فضایی اینجاست!
"برنگشتن بیهودهترین کارهاست!"
خوش برگشتی!
حسین نازنین:
پاسخحذفچه خوش گفتی برازندگان زندگی در روی زمین ,من همیشه همه ی پرندگان و چرندگان وآبزیان را دوست داشته ام و از دیدار رفتارشان بینهایت لذت می برم.در بودن با آنها زمان برایم بی معناست. در این دو سال اخیر که با سگ مان زندگی می کینم رفاقتی بهم زدیده ایم که هیچ غشی در آن ندیده ام ! باور کن عاشق شم. تو خود که آنها را دوست می داری , دوست داشتنی ترینی.
https://www.facebook.com/BeautyOfPlanetEarth/videos/1113967038623579/?pnref=story
پاسخحذف