۱۳۹۵ دی ۱۵, چهارشنبه

محال نیست


محال نیست که من غروبی دل‌انگیز در منظره‌ای زیبا در قرن و کشوری دیگر گوزیده باشم و گوشی آمادئوسی از آن چند نت شنیده و ملودی‌ای امروزه جهانگیر ساخته باشد بله محال نیست با اینهمه نه من کونِ خود را ویلنِ پاگانینی می‌‌دانم و نه خودم را رهبرِ ارکستر‌فیلار‌مونیکِ برلین باز هم با اینهمه اگر کسی‌ به من گفت آقا، کونِ شما استعداد بی‌ همتایی دارد و اگر همینجور پیش بروید روزی هجده سمفونی تحویلِ گوش‌های بشریت خواهید داد من رو به تماشاچیان کرنشِ غرایی کرده و همچنانکه دست‌های خیس از عرقِ هیجان‌ام را به بال‌های فراکِ مشکی‌‌ام می‌‌مالم تلوتلو‌خوران صحنه را ترک خواهم کرد: پس من یکی‌ از آن هفت‌هشت‌ده ابر‌ژوراسیک‌پارکیانِ ملکوتِ صدایم! محال نیست! هیچ چیز محال نیست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...