میان شکوفهِ چند افتادن
گیج از افشانه رنگ و بو
دمی زود می رسد
دمی دیر
دمی از رسیدن تن می زند
تنه به دمها
میان دمدمه
گاهِ نازک گرد میآید
شکوفهها میروند
کنار شکوفهها
از هوش
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر