۱۳۹۸ آذر ۱, جمعه

درود‌ها فرهتا

درود‌ها فرهتا،
چقدر لطف کردی دوباره که از این بی‌ غیرت حرفه‌ای سراغی گرفتی‌.
همیشه به یاد و اندیشه‌ات هستم ولی‌ هر چه بیشتر می‌‌گذرد دست‌ام بیشتر به آستین پناه می‌‌برد.
تکرار پی در پی افتضاح تاریخ هم دیگه حالی‌ به آدم میذاره نه والا نه بللا!
دل‌ام برایت تنگ شده بود.
بیماری هم بیشتر گاه‌ها دندان نشان می‌‌دهد گاهی هم نوک زبان یا انگشت میانه.
دیروز در بانک می‌‌خواستم با خانم کارمند حرف بزنم دهان‌ام همه ژست حرف‌زدن را انجام داد ولی‌ هیچ صدایی از گلویم در نیامد به جایش دندان‌های ته آرواره‌ام پهنای زبان‌ام را چنان گزید که شوری خون را در چشم‌هایم حس کردم.
از تکرار این وضع گاهی دچار وحشت می‌‌شوم: دهان می‌‌گشایی صدایی نیست و گرگی هم از بیشه‌های بیخ گلو زبان‌ات را می‌‌جود.
این به کنار، حال و روز ایران و خستاخیز‌های مجاهد‌فرشگرد‌خور‌شده‌اش زندگی‌‌ام را می‌‌خورد.
این دومین شورش است که من خاموش از بیرون نگاه می‌کنم و چشم‌هایم از خواندن ژنده‌تاریخ مجازی بدبو می‌‌شوند.
باز می‌‌بینم که عامیانه‌ترین احساسات در کار‌خانه ولنویسی خود‌ویژه‌پنداران "فرموله" می‌‌شوند.
بد نیست برخی‌ از این روشنکفکران را در آستانه هر شورشی برد جایی‌ و بست به ویسکی‌ و اسید و حشیش رویال‌نپال و مست و نشئه نگه داشت تا آب‌ها از آسیاب بیفتد.
سرکو و فالیک(و امثال) این دو به ویژه، مظهر خماری جاودانه‌ا‌ند.(دومی‌ در کمال ستار‌خان‌منشی از سفیرِ مایک پمپئو‌تر آمریکا در آلمان، چشم یاری دارد گاریبالدی‌اش هم باید نتانیاهو باشد)
چه کیفی‌ دارد دیدن قیافه‌های آنها در شب دوم بزم پیش از شورش، یکی‌ از کرگدن آینه می‌‌گریزد خواهد دیگری از لگد سیمابی گورخر آسودن نمی‌‌تواند.
کسانی‌ دیگر هم(از جمله ابو‌الفتوح، آن حرملهِ گود‌گای‌ها!) هستند که وصف احوال‌شان در آن بزم، تاریخ را کره‌لازم می‌‌کند.
تحریم و خشکسالی و خشک‌حالی‌ و خشک‌خیالی و ستم و هاری حکومت‌ها و مردمانی افسار‌گیسخته در منطقه‌ای سوخته و اشغال‌شده دارد ایران را با خرخر و خرناس می‌‌خورد و این نوابغ نو‌بالغ برای شورشیان بنزین نسخه می‌‌پیچند که با خود‌سوزی در دوزخ دوزخ را دوزخ‌تر کنند.
نیمی از جهان دارد از درد خشونت زوزه می‌‌کشد آنگاه یلان فرهنگی‌ ما خشونت را غسل دمکراسیرک می‌‌دهند تحلیل مثبت و سپس حلال می‌‌کنند.
دوباره از بوی زخم‌ها و سوراخ‌های خونین جنازه‌ها به هیجان آمده‌ا‌ند این شاعر‌ها و نویسنگدان! آخ این شاعر‌ها و نویسندگان!
یک جنازه دو جنازه ده هزار جنازه، هر چه بیشتر بهتر!
چه بنبستستانی!
چه یخ‌اندر‌یخ‌اندر‌یخستانی!
جنازه، سرمایه پیروزی!
دریغ از دو جو فهمِ استراتژیک و دیدن ایران خشک در اقیانوس جغرا‌سیا، همه چیز تیک است و تاک و تاکتیک و تیکتاک.
دیشب با همین صدا‌ی پنچرم با یکی‌ از دوستان اتفاقا دانشمند‌م در همین باره‌ها حرف می‌‌زدیم.
گفت: با افسوس اینهمه، دویست کشته به از پانصد‌هزار کشته و میلیون‌ها آواره و زخمی و قحطی‌زده بی‌ پناه در جهانی‌ که دیگر در‌ی به روی کسی‌ باز نیست.
لرزیدم ولی‌ یادم از سوریه و لیبی‌ و عراق و...آمد.
گله‌ای از "کارشناس‌های مسائل ایران"در بی‌ بی‌ سی‌ و بوق‌های دیگر دم گرفته‌ا‌ند: ایران سوریه نمی‌‌شود ایران سوریه نمی‌‌شود ایران سو...(چرا اینهمه تاکید!)
مگر سوریه سوریه بود سوریه‌ای که دیگر شبیه سوریه نیست شبح سوریه است!
خوش به حال بیسمارک حوزه، همانا خامنه‌ای خون و آهن با چنین دژمنانی!
احساس می‌‌کنم کمال کری را در بلندگوزترین دروغِ آینده هنوزیده‌ام و فکر می‌‌کنم کار کار گذشته است.
فدات
روبوسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

هزاره‌ها ا

هزاره‌ها از کجا به جا از کی‌ به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از  یادم رفت آمد یادم همهِ هزاره‌ها اینجا