هر چه میکشم از نفس است
نفسی که گره خورده به کوه
خیره کرده به خود درهِ ماران را
ریشه دوانده در ته و توی سنگ
سینه را ترکانده
هر چه میکشم
نفسنگ است
نفسنگ است
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر