۱۳۹۶ اسفند ۲۶, شنبه

به ف ح

ای جان به فدای دوست بخشاینده مهربان,
من هم می خواستم همین امروز و فردای پیش از نوروز برایت بنویسم هم برای شادباش و هم خواهش پوزش صد در صد!
در این جهان بیش از پیش ناشناس شونده که همه چون جزیره هایی آزمند, خشکی را در دریای هستی گسترش می دهند و روزبروز میدان بر دوستان تنگ تر می شود و جای سخن مهرآمیز و روشن و راستیجو را خرده ادبیاتی مربا گون-زهرآگین یا پرخاشخر-وهن آلوده می گیرد, آدمی یا باید خودش را غار کند برود تو  و خاموشی خودش را شخم بزند یا از باشندگان بیرون نترسد و کسی را نترساند و با دوست و دشمن زبان اش راستی و درستیجوی باشد!
به این نو کانیبال های اوپوزیسیون نگاه می کنم که چگونه  تیزی و تندی و درشتی  فحش و فضیحت را دلیل حقانیت خود می دانند و هیچ کسی از بیل بولدوزر زورگویی آنها در  امان نیست, و حتا وقتی می خواهند با همگنان خود حرف نرمی بزنند باید آلوده به کلفتی به فلانجای "دشمن مشترک"باشد, که  هنوز نه به دار است و نه به بار, می خواهند گلوی همه را بدرند اگر کلید اوین ها را به دست بگیرند چه می کنند, از سیاست دشمنی می ترسم!
من دست به آزمون ترسناکی زدم: تماشای این روحوضی نفرت و کینتوزی و همخیزی همه با هم به سوی تباهی محض ,و شرکت نکردن در آن, حتا به اندازه گذاشتن یک نقطه, یک ویرگول! این کار ترسناک است چون معجون دلبههمزن صحنه در تو تلنبار می شود بی امداد از نیروهای غیبی اسهال و استفراغ, گل به رویت!
 من مدت ها از نوشتن ترسیدم!
احساس می کردم اگر انگشت به کیبورد بزنم همه تاریخ زبان را بالا می آورد!
 یواش یواش آغاز کردم به نوشتن و دیدم که سخن من رو به آرامش دارد و میل به آهستگی و درنگ و دیدار و احوالپرسی از واژه ها!
 من با دوباره نوشتن انگار داشتم خودم را به یاد می آوردم خودی دور و از دست رفته, دورانداخته شده, افگانه!
 مدت ها بود نمی توانستم بخوانم آنطور که زمانی می خواندم با شور و شوق دیوهای نخستین پس از اختراع سرگیجه آور خود را در خطوط-پراکندن, هر چه می خواندم در همان سطرهای نخست نومیدم می کرد!
 دلم از چرکینخوانی و چرکیننویسی مسموم شده بود!
 سر ادبیات را در چاهک فرو کرده بودند و از آن می خواستند غزل بسراید!
 حالا دوباره می خوانم و خواندن بر من تاثیر نیک می گذارد حس می کنم همچون خوراکی نیرو افزا بر من می افزاید و مرا در برابر میکرب های بیشمار, تا اندازه ای ایمن می کند!
کم می خوانم کم می نویسم ولی به آن دل می دهم!
شاید آنچه برایت نوشتم درشت بود ولی از این حال و هوا نوشتم و انگار که برای خودم, چون آنقدر آثار دوستی تو اینجا و آنجا در زندگی من هست که  تو را  از خویش می دانم!
 با اینهمه آ ن بالا از خواهش پوزش صد در صد از تو  نوشتم چون چه می دانی سخن تو در دیگری چه طنینی دارد آنهم در این دوران چرکین و خونین و مالین و با آن شرایطی که تو داری, هر چند من به این دلیل چنان نوشتم که تو یا ناسزا می شنوی و یا کامنت های "فرندانه" میخوانی که بیشتر وقت ها به مواد آرایشی روی کیک ها می ماند و چیزی از خود ندارد!
این چند خط را نوشتم چون این یکی دو هفته احساس می کردم که ممکن است از سخن من رنجه شده باشی!
من درست یا نادرست به نظرم رسید که شاید کسی غیر از من چنین زنگی را برای تو به صدا در نیاورد!
ما فرسنگ های نوری از خود دور شده ایم و باید خود را در تاریکی بی پایان  صدا بزنیم: کی ببینی تو را چنان که تویی!
دوست عزیزم, نوروز و  نو سال  تو هم خوش و خجسته!
روبوسی
حسین 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...