کبریت روشن و ماهی خام میخورد :
شمال این عمر
در ایگلوی دوزخ بدو گذشت
جنوب این عمر
بر اجاق پردیس اسکیمو
یا یخ زدم شعله ور
یا سوختم منجمد
هزارهها از کجا به جا از کی به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از یادم رفت آمد یادم همهِ هزارهها اینجا
چقدر ساده و عمیق به دل رفت، بر اجاق اسکیمو یا منجمدانه سوختن حسیست که عمیق داغش مانده است و عاجزمان کرده بود از توصیفش.
پاسخحذففدای زیبا الینا!
پاسخحذف