کبریت روشن و ماهی خام میخورد :
شمال این عمر
در ایگلوی دوزخ بدو گذشت
جنوب این عمر
بر اجاق پردیس اسکیمو
یا یخ زدم شعله ور
یا سوختم منجمد
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
چقدر ساده و عمیق به دل رفت، بر اجاق اسکیمو یا منجمدانه سوختن حسیست که عمیق داغش مانده است و عاجزمان کرده بود از توصیفش.
پاسخحذففدای زیبا الینا!
پاسخحذف