ماکیان دیوانه
نگاهی به تخمهای گذاشتهاش کرد و گفت: کی بنشیند روی اینهمه فندق! خردمندانهتر
این نیست که همه را بخورم یک تخم بزرگ بگذارم کرچ بنشینم روی یک هندوانه؟ در کمال
خرد تخمهایش را خورد و یک هندوانه گذاشت. نگاهی مغرورانه به دور و بر کرد و گفت:
هوم! چه ابرتخمی! اگر روی همهاش بنشینم به زودی این دور و بر پر از جوجه هندوانه
میشود. خردمندانهتر این نیست که یک قاچ از آن را بخورم کرچ بنشینم روی بقیهاش؟
یک جوجه هندوانه کمتر! زندگی بهتر! رفت از توی آشپزخانهی صاحباش یک کارد آورد.
تیز کرد و یک قاچ برید و خورد و گفت: شکر خداوحش! آمد بنشیند روی بقیهی
هندوانه. مهمانهای صاحبخانه آمدند. ماکیان خردمند باز به خودش گفت: همیشه برای
کرچنشستن وقت هست. خردمندانهتر این نیست که این کارد را بدهم به صاحبخانه تا سرم
را ببرد بدهد طفلکی مهمانهای گرسنه بخورند؟ به نظر میرسد مدتهاست یک خوراک
مرغ توپ نخوردهاند. فکر نکنم در تاریخ مرغ و مرغخواری تا کنون ماکیانی به صاحباش
چنین پیشنهاد فداکارانهای کرده باشد. شک ندارم پس از این بزرگواری لانهی بهتری
برای خودم و جوجه هندوانههای خوشگلام خواهد ساخت و من هندوانههای بسیاری تحویل
جامعهی بشریت خواهم داد. با غرور یک شهید پیش از شهادت کارد را داد دست صاحبخانه
و رفت توی نخ یک تکه ابر که خودش را به شکل یک خروس جوان دلربا در آورده بود و به
او نگاههای پرتمنا میکرد. حتا شنید که :آخ! جگرت را بخورم! صاحبخانه او را ناز
کرد و گفت: عزیزم بگذار اول هندوانه را بخوریم شتاب چرا! هندوانه را قاچ کرد. همه
ملچملچ آن را خوردند و همصدا گفتند: چه هندوانهای! رحمت به شیر مرغی که چنین
هندوانهای گذاشت. خردمندانهتر این نیست که چنین مرغ کمیابی را نگه داریم تا چهارفصل
برایمان هندوانه بگذارد؟ ماکیان همچنانکه از خرد قومی آنها سر کیف آمده بود . سری
جنباند سرفهی موقری کرد و گفت: مهمانان گرامی! خانمها! آقایان! بی تردید باید
خرد شما را قاب گرفت و از دروازهی تمدن دو پای خودتان آویخت اما فکر نمیکنید
که خردمندانهتر از پیشنهاد شما این باشد که مرا بکارید تا سر به فلک کشیده درخت
هندوانه شوم و با میوههای درشت خوشمزهام افسانه سرایان سراسر زمین را الهام
بخشم؟ مهمانان نگاهی به صاحبخانه کردند و گفتند: این ماکیان است یا آلبرت کبیر؟
او را بردند در بهترین جای باغ همانجا که پیش از آن نژاد مرغ را میکشتند کاشتند
و ماکیان درجا تبدیل به یک ابردرخت هندوانه شد و لب و لوچهی مردمان سراسر زمین
را سرخابچکان کرد. ماکیان قدقدی نخودی کرد و نگاهی به افق انداخت و گفت:
خردمندانهتر این نیست که کرچ بنشینم روی زمین تا جوجه زمینهایم به زودی در سراسر
آسمان دانه برچینند؟ چیزی نگذشت که بشریت هندوانه خوار در پرتو قدقد و قوقولیقوقوی
سیارههای بسیار، زیر سایههای بسیار، با آهی بسیار کشدار همچنانکه روی بالشی از
پوست هندوانه لم داده بود و "افسانهی ماکیان خردمندی که تخم و مرغ را تبدیل
به هندوانه و درخت هندوانه کرد و آسمان را از سیارههای سبزِ پرقوقولی-قدقد انباشت
و تمدن دوپا را دریغا گوی یک وعده نیمرو و یک بشقاب داغ زرشکپلو با مرغ
کرد" را میخواند گفت: خردمندانهتر این است که یک هندوانهی آسمانی بخورد
به فرق سرم تا بمیرم و روحام برود ساکن یکی از این سیارههای تخمی-مرغی شود و
....یک هندوانهی آسمانی خورد به فرق سرش را درب و داغان کرد و تکهپارههایش
تبدیل به جوجههایی شدند که جیکجیککنان میدویدند و میگفتند: خردمندانهتر
این است که مادر دیوانهمان را پیدا کنیم و ببینیم پس از خوردن آن هندوانهی حشیشآگین
چه بر سر خودش و نوع مرغ و خروس آورد. در اثر این سر و صداها صاحبخانهی گرسنهی
بیکار هم از خواب بیدار شد و گفت: خردمندانهتر این است که آدم با شکم گرسنه خواب
مرغ خردمند نبیند. در این لحظه جوجهها با یک شادی آسمانرنگ پریدند زیر بال و
پرش: مامان! مامان! چرا اینجوری نگاهمان میکنی! صاحبخانه دید که ماکیان خردمند
دارد همچنانکه چتر نجاتی را در پی میکشد با گامهای بلند و یک کارد تیز در دست
میآید. هندوانهها تلپتلپ میافتادند سر بشریت را پخش و پلا میکردند و این
صحنه به سراسر زمین نشت میکرد. مهمانان قدقدکنان دانه بر میچیدند و خروسی هیز
به پر و پشت افشاندرنسیمِ آنها نگاههای بی خردانه میکرد.بله! قصهی تمدنها
پایان ندارد. دو پایی میرود. دو پایی میآید. خب! برود! خب! بیاید!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
دیو شدم د
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
-
به خواهرزادهام وحید رشتهداری شیدا نخستین "عشقِ زندگیِ من" بود! یک عشقِ به راستی گیومهنشین! روزی طرفهای عصر، داشت ا...
-
جریانِ این عشقِ ریشنفکرانِ اسلامیرانیست به موی گندیده چیست؟ آیا این یک فتیشِ نوین است؟ آیا این مو از پیازمو گندیده یا از سیرمو؟ از...
-
آینه ی شگفتی زیبا: مهناز طالبی تاری آنکه دیرزمانی پیش گفت: "من با هیچ چیز مربوط به انسان بیگانه نیستم."، خواست حساب سخن خ...
azemayesh
پاسخحذفبه به , برای اهل خانه خواندم!همگی دوست دارند . دم ات گرم پرزیدنت
پاسخحذفدم خودت و اهل خانه گرمای همایونجان! برای همهتان سالی خوش و زیبا آرزو میکنم. دیشب متوجه شدم که تو هم انگار تارکالفیسبوک شدهای!
پاسخحذف