۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

نسل‌کشی‌: از پنجاه و هفت تا نود و یک




http://www.youtube.com/watch?v=lHuUMS0gsUY



در حال تماشای این ویدئو هستم که عصر‌ی دوستی‌ برایم فرستاد. از تولیدات وی‌-او-ای است. با آنکه صحنه‌ی نخست آن از نخستین روز‌های "پیروزی انقلاب" و عکس به خون غلطیده‌ی امیر‌عباس هویدا آغاز می‌‌شود اما چنانکه از نام ویدئو پیداست تمرکز اصلی‌ بر دهه‌ی شصت و به ویژه نسل‌کسی‌ هولناک شصت و هفت است. این دهه و آن سال، آنقدر تکرار شده است که انگار جمهوری اسلامی از سال شصت شروع می‌‌شود و آن سه سال پایانی دهه‌ی شگفت‌انگیز پنجاه، در تاریخ ایران وجود نداشته. این روزها دارم کتاب جامعه‌ی آزاد چنگیز پهلوان را می‌‌خوانم. در آن کتاب به دهه‌ی معروف شصت و به پایان مجهول پنجاه هم اشاره‌های وجدان‌تکان شگفتی می‌‌شود. دهه‌ی شصت و شوم‌ترین سال‌اش شصت و هفت، یک نسل‌کسی‌ تمام عیار بود و هرگز نباید بگذاریم رژیم سر‌تا‌پا خون و قتل و غارت قمهوری اسلامی، یک دم نفس راحت بکشد. این رژیم پنداشت که با حذف یا چال‌کردن جسد‌ها در گور‌های گروهی، همه چیز رفع و رجوع می‌‌شود. دهه‌ی شصت؟ سال شصت و هفت؟ چنین دهه و چنان سالی‌ اصلا وجود نداشت! این قاتل کودن همه را به کیش نفرت‌انگیز خودش می‌‌پندارد. بکش!فراموش کن و همه را دچار فراموشی! بازماندگان و خانواده‌ها دوستان و گروه‌های گوناگونی که آن کشتگان به آنها منتسب بودند یا نبودند هرگز نخواهند گذاشت آن جنایت برنامه ریزی شده و خونسردانه‌ی این زنجیریان الله فراموش شود. این درست. اما آیا فکر نمی‌‌کنی‌ با تاکید پیوسته بر یک دهه و یک سال و کشتگان آن دهه و سال، آن سه سال آغاز این حکومت و قربانیان‌اش، و آن دو دهه و اندی دیگر و آویختگان‌اش را کمرنگ و کم‌اهمیت می‌‌کنیم. چرا فکر نمی‌‌کنم که خون هویدا، جهانبانی، آ‌زمون، پاکروان، سالار‌جاف، رحیمی، ناجی...و بله! حتا خون شکنجه‌گر‌ بی‌ رحمی چون تهرانی‌، به همان سرخی خون سلطانپور، فاضل،ارژنگ، روحانی، یزدیان، و آن چند هزار نفر دیگر بود. جان جان است و خون خون. خوب و بد و قهرمان و ضّد قهرمان و حسین و شمر ندارد.خون آنهمه انسان بی‌چاره‌ای که به اسم قاچاقچی، دزد، زانی و زانیه و گی‌ ریخت هیچ کم از خون کمونیست و مجاهد و بهایی ندارد. اصرار عجیبی‌ هست که که هر گروهی خون خودش را پرچم کند. خون، دست کم در رنگ، کمونیست است و هیچ حزبی صاحب‌اش نیست. خون از آن هستی‌ است. دارای‌اصلی‌ آن زندگی‌ است.رنگ سرخ بی‌ همتایش هیچ تبعیضی را بر نمی‌‌تابد.چرا از خبر ترور شهریار شفیق، آریانا و آنهمه انسان ناهم‌اندیش با خودم به سادگی‌ خوردن پالوده گذشتم و درلیست ترور‌شدگان هم دنبال نام‌های سرخ و قهرمان یا مشهور و مهم و معصوم گشتم و تنها ترور آنها تکان‌ام داد؟ نکند من تنها به جان کسانی‌ اهمیت می‌‌دهم که حزب‌ام قوم‌ام دین‌ام بی‌ دینی‌ام و عقاید برترم مهم می‌‌پندارند؟ همه‌ی قاتلان آن کشتگان هم که چنین ویژگی‌ تبعیض‌آمیزی دارند:( بنگر به فلان گروه قبیله گرا که تنها نام زندانیان خودش را داخل زندانی می‌‌داند.) کشته‌ی من شهید است کشته‌ی تو به درک واصل شده. مال من یخ‌در‌بهشت می‌‌خورد مال تو به دوزخ هلاکت رسیده. آنهمه جوان دل و جان و گردن‌شکسته با آن دمپایی‌های بغض‌انگیز آویزان از پاها‌ی آویزان در چهار‌گوشه‌ی آن خاک اشغال‌الله‌شده لابد آنقدر شیک و روشنفکر و متعهد و شاعر و نویسنده و فیلسوف نبوده‌اند که توجه مرا بر‌انگیزند. چپ‌ها و مجاهدین فقط شصت و شصت و هفت می‌‌شناسند. بهایی‌ها دنبال لیست خودشان‌اند. گروه‌های قومی-قبیله‌ای همینطور. سلطنت‌طلب متعصب همینطور و همینطور‌تر از همه بیشتر آن طالبان اصلاحات که انگار تاریخ برای آنان از پایان دولت خاتمی آغاز می‌‌شود.یعنی‌ دقیقا از زمانی‌ که اوین هتل متصل به بی‌ بی‌ سی‌ و وی‌ او‌ای شد. اوین گنجی‌ها و هم‌بندی‌های گنجی‌ها. اوین مرخصی و شرکت در عروسی‌ دختر‌خاله‌ی پسر عموی همسر ماندلا‌ی ملک عجم. اوین مانیفست جمهوری‌خواهی‌ و روزه‌ی سیاسی و رپرتاژ افطار سیاسی.
تفرقه کم است که میان کشتگان هم تخم نحس‌اش را ریخت و پاش کنیم؟ از هویدا تا کسی‌ که همین دیروز یا پریروز به دار اسلام سیاسی آویخته شد کشتگان ملت ایران هستند. هر که هر جای آن سرزمین به یدالله قمهوری اسلامی کشته شد کشته‌ی ما مردم ایران است. تاکید بر یک نسل‌کشی‌، ندیده انگاشتن تاریخ و موجودیت نسل‌کشانه‌ی این رژیم است. مردم ما را تنها در یک دهه نکشته‌اند. از دهه‌ی پنجاه تا نود کشته‌اند و دارند همچنان می‌‌کشند. تا این نسل‌کشی‌ از الف تا یا را نپذیریم تاریخ ما را نخواهد بخشود.به یاد آور آن هورا‌های مفتضحی که وقت کشتن کارگزاران پهلوی کشیدیم. کشیدیم و ما را به تیرگی امروز کشید. روزی را تصور کن که چپ‌ها یا مجاهدین یا به طور کلی‌، لشکر مترقی‌ها و متعهد‌های روشنفکر، یکی از برنامه‌های یادمان کشتگان‌اش را با یاد تن‌ سوراخ‌سوراخ، خونین و پیر امیر‌عباس هویدا آغاز کند.با یاد تن‌ آبکش‌شده‌ی جهانبانی، خسروداد، رحیمی و دیگران. در چنان روزی شاید آن مدعی همیشه طلبکار سلطنت هم برگشت و از کمونیست‌مجاهد‌کشی‌، یا دست کم از به رگبار‌بستن زندانیان دستبند‌زده بر تپه‌های اوین،‌ای لعنت به این نام، به دست مزدوران رژیم پیشین‌اش اظهار شرم و شگفتی کرد.مرا چه به بی‌ بی‌-گوزک-سی‌ و وی‌ او ای. این حرف‌ها را برای خودم و خودت نوشتم. دقیقا با دوباره دیدن آن سه حرف جادویی: کشتار شصت و هفت. ویدئو روی دقیقه‌ی ششم مانده.بروم به تماشا‌ی ادامه‌اش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...