شاهکبرا غولمارِ
مارخوار که چشماش تنها جنبندگان را میبیند
که با زبانهاش از هر جنبندهای بو میبرد
که میتواند تا یک سوم درازای لولهتناش از جا برخیزد و حمله برد
که زهرش هر چند نه کشندهتر از کبرای معمولی اما چنان بسیار است که با یک گزش تواند مرگ را در یک فیل بالغ برابر با بیستتن انسان تزریق کرده در چند دقیقه بکشد
که زهرش را برای بی حس کردن شکار و گوارش آن از پوست تا استخوان به کار میبرد
که در قلمرو گستردهای از هند تا هند و چین مادر بسبی شمار اسطورههای نوزایی و باروری است
که در پرستشگاههای لینگم: کیر, همه جا گرد لینگمدیسها حضور پیچیدهی سنگی دارد که که که که کهها
که با زبانهاش از هر جنبندهای بو میبرد
که میتواند تا یک سوم درازای لولهتناش از جا برخیزد و حمله برد
که زهرش هر چند نه کشندهتر از کبرای معمولی اما چنان بسیار است که با یک گزش تواند مرگ را در یک فیل بالغ برابر با بیستتن انسان تزریق کرده در چند دقیقه بکشد
که زهرش را برای بی حس کردن شکار و گوارش آن از پوست تا استخوان به کار میبرد
که در قلمرو گستردهای از هند تا هند و چین مادر بسبی شمار اسطورههای نوزایی و باروری است
که در پرستشگاههای لینگم: کیر, همه جا گرد لینگمدیسها حضور پیچیدهی سنگی دارد که که که که کهها
("بوگام داسی"رقصندهِ پرستشگاه کیر بوف کور و آن دو برادر که به خواست او به آزمون مار ناگ تن میدهند را به یاد داری؟)
بله شاهکبرا
با چنان هالهای از شکوه و افسانه و ترس، یک جاندار آزرمگینِ آرام و بی آزار
است که میتواند در همسایگی انسان به سر برد بی آنکه به او آسیب رساند
که دیده شده که کودکان با او بازی میکنند
که در برخی از روستاهای تایلند به جای مرغ و خروس، شاهکبرا میپرورند
که در سراسر قلمرواش جشنی نیست که بی حضورِ شوق و هولانگیز او برگزار شود
که زنان میانماری در رقصی پرترفند لب بر لب او میگذارند یا سرش را در دهان مینهند
که او تنها در دفاع از خودش و تخمهایش حمله میبرد
که اگر کاری به کارش نداشته باشی جویوار از کنارت میلغزد
که ممکن است چشمکی یا سوتی هم به تو بزند: چطوری دوپای هذیانگو؟
که او به انسان کاری ندارد چون او را داخلِ مار نمیداند
که انسان خوراک او نیست
که بر عکس افعی که به اقتضای طبیعتاش مافیالولهای سراسر فشافش و خشم و خروش و حمله است و اگر در نیشرساش باشی به قصد کشت میزند بارها دیده و آزموده شده که کبراشاه در بیشتر حملههای دفاعیاش هشدارگر است
که نمیزند
نمایشِ زدن میدهد: با دهان بسته زیر سرش را به هدف میکوبد:
بزن به چاک وگرنه میزنم به چاکات!
که دیده شده که کودکان با او بازی میکنند
که در برخی از روستاهای تایلند به جای مرغ و خروس، شاهکبرا میپرورند
که در سراسر قلمرواش جشنی نیست که بی حضورِ شوق و هولانگیز او برگزار شود
که زنان میانماری در رقصی پرترفند لب بر لب او میگذارند یا سرش را در دهان مینهند
که او تنها در دفاع از خودش و تخمهایش حمله میبرد
که اگر کاری به کارش نداشته باشی جویوار از کنارت میلغزد
که ممکن است چشمکی یا سوتی هم به تو بزند: چطوری دوپای هذیانگو؟
که او به انسان کاری ندارد چون او را داخلِ مار نمیداند
که انسان خوراک او نیست
که بر عکس افعی که به اقتضای طبیعتاش مافیالولهای سراسر فشافش و خشم و خروش و حمله است و اگر در نیشرساش باشی به قصد کشت میزند بارها دیده و آزموده شده که کبراشاه در بیشتر حملههای دفاعیاش هشدارگر است
که نمیزند
نمایشِ زدن میدهد: با دهان بسته زیر سرش را به هدف میکوبد:
بزن به چاک وگرنه میزنم به چاکات!
که این مار
بود که ما را از جلد عصمت کتابی بیرون کشید
که به ما یاد داد که خود را از چشم خدای کاتب بدزدیم:
چه کسی به تو آموخت که از عریانیات خجالت بکشی؟
که به ما یاد داد که خود را از چشم خدای کاتب بدزدیم:
چه کسی به تو آموخت که از عریانیات خجالت بکشی؟
که مار با من
سخن گفت و ادامهی مار است سخن من:
مارها تورات
نمیخوانند
مارها مینویسند
گنجی نهفته
دارم از طومارهای مارنبشته
که هر بار که
خطی از آن میخوانم
گلویم هزارتوی
بیشهها میشود
نینوای
بیابانها
و سلیمان شاعر
مورچهها بود
مورچهها تلمود
هم میخوانند
پانزده ساعت
از دیروز من در دو سه صفحهی فیسبوک، به خواندنِ خروارها کامنتِ "جّنزدگان"ِ
مجازی، سپریمسموم شد. آنچهها که خواندم مو بر تنام شاخستان کرد. پیوتراستپانویچهایی
افعیخوار و پرفشافش که سیلِ زردزهرشان عصری را از پا میانداخت. انبوهی از
دوستان پیشین که تنها در دشمنی صمیمی میشوند. عربدهکشانی که مداحان بیت عظما
باید از آنان آیینِ گزش بی گذشت بیاموزند. مشتی حقبه جانب با جوانبی برجسته از
رگهای سرشار از ادبیت و تفلسف و حقیقت و شقیقت و اخ و تف و تفرعن و توفش و تفتیش
به نام نامی انسانی که شاهکبرا داخل خوراک ندانست و بر بی سوراخی او گریست: (
برگشته بشمار!)...هژده هفده شانزده....بیست و یکککککِ دسامبر؟
چه خوشام میآید
تقویم نبوت شمنی مایاها و هوپیها نه پایانِ پایانها- که زمین از این پایانها
بسیار دیده- بلکه نقطهی پایانِ فراموشیناپذیری بر کتاب این دروغِ دو پا بگذارد و
به یادش آورد که زمین زیر پایش همیشه همانجا که میپندارد نیست که روزی این مدارِ
مادرانهی شمسی با دوازده فرزندش اینجا نبود و باز تواند که نباشد که تمام این
تمدن با یک فوتِ خورشید، شاهکبرای دود میشود که که که که
او به انسان (حتی خرافه پرستش هم ) کاری ندارد چون او را داخلِ مار نمیداند. که انسان خوراک او نیست
پاسخحذفدس مریزاد به پرزیدنت همیشه جوش
دمات گرمای کیوان عزیزم، دور نیست که یکی از همین هزارهها کتاب را برایت بفرستم. دیرتر برایت خواهم نوشت. فدای تو!
پاسخحذف