سلامی در
استکهلم : خلیل پاک نیا
با شنها ثانیه
بیابانی سوراخ
حافظِ وقتام
شد
گرد گشتم
گشت گردم
عمری
ریختم در
حافظهاش
از حافظهام
ریخت
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
مرسی حسین جان ... زیباست
پاسخحذففدایتای زهرهجان! زیبایی از توست!
پاسخحذف