ایرج ابشار
نویسنده را خواب دید که دارد شکل نویسنده میکشد
خزیدم رفتم
توی خود به همراه
بردم پوستِ
ردها و توی سوراخها را
پهن کردم
خوابیدم رویشان
تویشان وولیدم
چنبر زدم لبپر
از چنبر
دیدم از من
مخیده بیرون
رشته سوراخی
عمودی
پوستپوش
دارد به مارها
شکل مار دیکته میکند
مارها شکل مار
میکشند
شکلها میخزند
می گزند
مارها میفشافشند
باد میکنند
دیوانه میشوند
می ترکند
با حروف هوا
پوستها پیاده
با سوراخ گسسته برمی گردند
توی هزار
توی من
سپاس و درود. ... میترکند با حروف هوا ... موقعیت سازی/ بسیار خوب
پاسخحذفدمات گرمای امیرجان! فدای تو!
پاسخحذف