بهار آیینهات
ای مسیحِ شیرین
این بار
انگار باید این کیکِ مسموم را
با کون خورد و از دهان
افتاد توی چاه افعیها!
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر