چکشها میچکند
داسها به یاس مینشینند
ارّهها میگویند آره
درختها رخت در میآورند
که تبرها آنها را متبرک کنند
میخها میخوابند
بیدها بیدار نمیشوند
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
salam kore boz!
پاسخحذف