سیاهنوری خوردهام که
اگر بپرسی
سپیدتار میشوی
در این حوالی نسیماژدها را غبار میکند
و افعی کپسولی افتاده از بیابانِ آسمان است
که شبِ پریدهرنگِ سنگین برمیدارد
و کبرا آمپولی
عاشقِ جیغِ کودکان
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر