از فرو دویدنِ درخت
در ریشههای گرهخورده در
ریشههای گره خورده در
ریشههای گره
بازی آموختم
که با همبازیانِ همپادونده در رگها
تا پایانِ بی پیش و پس بایستم
ببالم
بمیوهام
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر