دریافتم که در
دربدر شده
قلندر شده
دریا شده
بندر شده
پدر شده
مادر شده
برادر شده
پشتِ خود نشسته
قفلِ خود شکسته
ولی نبسته
هرگز هرگز هرگز
خود را به روی بازی
خنده
آینده
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر