پا پشتِ پا درازایم را پهنا میکنم
قاتلی با تنِ مبّدل
در باغِ وحشِ یک رُمان
کرگدنی گرفتار در شاخِ نوزدهم
پا پشتِ پا درازایم را پهنا میکنم
پهنایم را دراز وُ هیچ
هیچ یادم نمی آید
هزارهها از کجا به جا از کی به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از یادم رفت آمد یادم همهِ هزارهها اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر