پا پشتِ پا درازایم را پهنا میکنم
قاتلی با تنِ مبّدل
در باغِ وحشِ یک رُمان
کرگدنی گرفتار در شاخِ نوزدهم
پا پشتِ پا درازایم را پهنا میکنم
پهنایم را دراز وُ هیچ
هیچ یادم نمی آید
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر