الف
لام
میم
الم تر کیف...
گلویت را جر نده!
من" درد مشترک" نیستم.
درد مشترک، دردی اردوگاهی، سربازخانه ای، ملی، مذهبی، ایدئولوژیک، نژادی، کلی، و به طور کلی دردی تبلیغاتی است.
من درد مشرک ام. به توحید درد، شرک میورزم.
من درد ملحدم، از دین و آیین درد، رو میگردانم.
من درد فردم. به درد جمعی مشکوک ام.
درد من، با فریاد هم آرام نمیشود.
درد من، درد فرد انسان است.
این درد، در بیمارستان داکترکیلهای این تمدن، رسمیت ندارد:
درد بی دردان است درد بی درمان.
آنکه میسرود :
من درد مشترک ام
مرا فریاد کن!
...دنبال لشکری از همدردان بود، دستهای برای همسرایی فریاد.
ازدحام فریادیان، خود، محض درد افزایی-ست.
بیماران، یکدیگر را درمان نمیتوانند کرد.
درد فرد، نیازمند هیاهو نیست. باید آن را خاموش و شکیبا چاره جویی کرد.
افراد، چاره جوی درد افرادند.
آنجا که فردی نیست، تنها جمعیت درد هست، و جمع دردمندانی که تنها وجه مشترکشان درد است.دردهایی که کوشش تبلیغاتی فراوانی برای همسانانگاری آنها میشود.
نوعی از این درد را سی و دو سال پیش، آزمودیم: درد یکباره واگیردار دین. دردی دروغین، که خودش را در خیابانها اینطور فریاد میکرد-می کردیم :
سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن.
فریاد اتحاد، مبارزه، پیروزی هم، همین درد مزمن را داشت.چطور، کسانی با دردهایی بسیار گوناگون میتوانند با هم متحد شوند؟ مبارزه کنند؟ پیروز شوند؟
این پیروزی ظاهراً شفابخش، در جاهای دیگر به بهای دردهای گولاگی میسر شد.همانطور که پیروزی " انقلاب فرهنگی" به گسترش بی فرهنگانهترین شیوه ی ایجاد درد فرجامید: جسد سی میلیون چینی.معادل قتل عام یک ملت!
دردی که استالین( بیست-سی میلیون نفر دیگر) و مائو در انسانیت انگیختند، کشنده تر از درد هیتلری بود. چون برای مدتی دراز، با دقت و وسواس لاپوشانی شد. تنها پس از آغاز جنگ سرد، رسمیت یافت.درد رسمی شد، درد تبلیغاتی.
هر دردی، با رسمی=تبلیغاتی شدن، درد انگیز میشود.
رسمیت "هولوکاست اینداستری" ( اصطلاح برساخته ی فینکلشتاین با وجدان، که تصادفا یهودی هم بود)، درد انسان فلسطینی را نادرد کرد، و در تبلیغات جهانی، به صورت دردی تروریستی بسته بست.
دردی که دنیای سفید "واسپ"، به رسمیت نشناسد، درد نیست.درام زنده ی درد است. نمایش خیابانی درد.درد آتشفشانی همین هفتهها و روزهای خاورمیانه.
در آن نگاه اسکلتدوست، درد زنده صلاحیت پاتولوژیک ندارد.
از دردهای مرده، دردهای دیروز، دردهای اروپا آمریکا ساخته و پرداخته، دردهای به راستی هولناک هولوکاست، به رغم گفته ی دردناک آن فیسلسوف یهودی، شعرها و رمانها و فیلمها و سمفونیها ساختند و نوبلها دادند و گرفتند. طوری که بازار آن درد، همه ی دردها را زیر پرتو نالههای شیکاش گرفت و به پشت صحنه راند.
دردهای دیروز تر، درد انسان سرخپوست، سیاه، درد قحطی بریتانیا یحقیرساخته در هند، درد نجس هندو آزرده، و هزاران درد وحشی دیگر نادرد انگاشته شدند. درد مشتی وحشی به قلم آمدند. درد وحشی که درد نیست.
در آن نگاه همیشه حق به جانب، با فلسفه ی "تجاوز کن! غرامت بپرداز!"، وحشی که انسان نیست. حیوانی است با شباهتی مختصر به انسان. درست عین میمونهای بزرگ.
درد گوریل و شامپانزه در باغوحشهای تمدن.
درد موش است و مستحق مرگ موش: نگاه نازیها به یهودی.
درد سوسک است و مستوجب د.د.ت-قداره ی ده سنتی ساخت چین: نگاه هوتوی سیاه به توتسی سیاه.
در ایران هم کارتونیست ملی--مذهبی به ترکها همین نگاه شوم را کرد، پانترکیست عثمانیمنش، و پان ایرانیست افشارخو، همین نگاه اسیدی را به نیمه-همزباننژاد افغانی پاشید.
ستون پنجم دشمن دینی: نگاه ترکهای عثمانی به ارمنی.
کافرآذری قره داغی مستحق گرز و قمه: نگاه ارمنی داشناکی به همسایهای که مسیح گفت دوستاش بدار!
درد همسایه دورسایه ی مسلمان-عرب در نگاه صهیونی اوانجلیست آمریکایی : برن دم! فور د سیک آف آور فاکین لرد!
درد شیعه ی دیروز و درد سنی امروز در عراق و شیعه ی بحرین امروز.
درد مرگ-درمان کافر در نگاه مسلمان.
درد کورد و عرب و بلوچ و ترکمن و هفتاد ملت افسانه زده ی دیگر با دشمنی به نام فارس، و درد همه از حکومتی که هیچ زبان و ملت و مذهبی به تخماش نیست.و درد انگیز جدیدی با پرچم کوروش و نژاد آریایی( طفلکی کورش! که هیچ ربطی به این همه-نژادهای خودنابپندار نداشت)
درد اقلیت اینجا، بی غم اقلیت آنجا. آنجا که ترک اکثریت است، کورد، ترک کوهی است. آنجا که ترک اقلیت است، چکارش به کورد مادرکشور ترکان جهان؟
بی حسی درد عرب خوزستانی به درد کورد سابق عراقی.
بی تفاوتی کورد آمریکا پناه عراقی به درد عرب سنی.
کومپانی صادرات و واردات درد با مسئولیت محدود.
دردهای شیک!
دردهای آنتیک!
فستدرد! پستدرد! پستمدرندرد! سنتیدرد! مسیحکلاهدرد! روشنفکردینیدرد! کمونیست بی طبقهدرد! زرتشتیدرد! هترودرد! شیعه-گی-درد( در سبک و سیاق مظلومنمایی! به رغم ستم هولناکی که ج ا بر آنها ورزیده-می ورزد.)ناموسدرد! فالوسدرد! کابوسدرد!
آهای! شتاب کن! بخر! ببر! حالشو ببر!
چه دردبازار آسپرینبه قیمت خون پدر فروشی!
همه از درد مینالند و هیچکس درد دیگری به تخماش نیست!
چه بیمارستان-کشتارگاهی!
"بنی آدم اعدای یک پیکرند
که در خودبری ختم یکدیگرند!"
"دردم نهفته به ز طبیبان مدعی!"
...خزانه ی غیب هم خود، صادرکننده ی تولیدات آکبند درد به چهار گوشه ی زمین است.
بارها ژرفترین تنهاییها را در حالت درد شدید آزمودم...
حالا چنان با درد خودم تنهایم که اگر بپرسی دردت چیست؟-می گویم پرسش تو!
مگر دکتری جانم؟
بگذار با درد خودم حرف بزنم!
درد، آرتیزین زبان من است.
جیغ خودزایی دیونیسوس است.
پرزیدنت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر