چنان خردم میدرخشد که ضمیر ناخودآگاه جمعی موریانهها را در تیرهای چوبی سقف و دیوارها و کتابخانه میبینم که با خردی درخشان خشکبار معماری را میتراشد و میخورد و به ریش خدای خانه میخندد و سرود لولوخورخوره میخواند. آیا این خانه روشنی خرد است که سر مرا میافروزد تا برای همیشه خاموش کند یا من هم موریانهایام که دچار خانه روشنی خرد شده میپندارد چنان خردش میدرخشد که حرفهای مرا پیش از نوشته شدن میخواند و حدس میزند که همین الان مینویسم که جنون با هفت میلیاردپا میآید که مرا به جای همه کله پا کند؟ یکی در همه ی انواع به جای نوعاش خل و چل میشود که چه بشود؟ ای موریانهها موریانهای دیوانه شد!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
دیو شدم د
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
-
به خواهرزادهام وحید رشتهداری شیدا نخستین "عشقِ زندگیِ من" بود! یک عشقِ به راستی گیومهنشین! روزی طرفهای عصر، داشت ا...
-
جریانِ این عشقِ ریشنفکرانِ اسلامیرانیست به موی گندیده چیست؟ آیا این یک فتیشِ نوین است؟ آیا این مو از پیازمو گندیده یا از سیرمو؟ از...
-
آینه ی شگفتی زیبا: مهناز طالبی تاری آنکه دیرزمانی پیش گفت: "من با هیچ چیز مربوط به انسان بیگانه نیستم."، خواست حساب سخن خ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر