به ساسان شهبازی
پیاده شد
به جمله بست اسب
سوار شد
سوارِ است
تاخت تا تهِ شتاب
ریخت از کتاب
همه در مه ها میکنند
پشتِ هایش هر کسی
همهِ مه است
( مهِ ها ها ها
مهِ همهمه)
باشد
نباشد
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
ایکاش متشاعران!فراوان این روزها این شعر را بخوانند و کمتر زحمت ما بدارند!
پاسخحذفدم ات گرم
بهبه! همایون گل! دمات توپ!
پاسخحذف