۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

همه جا هست و نیستی‌


به درختی در انسان: فرهنگ مهیمی

-"همه جا هست و نیستی‌
نه برگی نه شاخه‌ای
نه خرسی غنوده در سایه‌ات
نه خوانده سهره‌ای بر سر‌ت
با منطقِ تبر و ارّه
خطِ میخی‌ِ چکش
مرا می‌‌زنی‌ می‌ نویسی از سر
میخوانی‌
کتاب و صندلی‌ و میز
چوبه و چارپایه
بی‌ آواز و میوه
می‌‌روی می‌‌آیی می‌‌روی
با دو پای بی‌ ریشه
بی‌ درنگ
چه آواره‌ای!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...