ای وای!
چقدر غمگین شدم فرهتجان!
هم از بیماری پیرمرد عزیزمان و هم ستمی که رفتن تو را نزدش آنهم در چنین حال و روزی ناممکن می کند!
نفرین به کینه و نادانی!
چه بلائی به سر این کشور و مردماش آمد!
نیایش نخست روزمان باید درنغلتیدن از پرتگاه جنگ و ویرانی باشد!
کودکی و جوانی و پیریمان را از ریخت و رونق انداختند، از درون و برون!
چنان دش اندر دشی شده است که از منِ خودم هم می هراسم!
آرزو می کنم همدم مادرت از این بستر نیز برخیزد و باز زندگی را برای همه تان شیرین کند!
آمین!
خوشحال شدم که گفتی جنب و جوش برایم بد نیست!
همین دوچرخه سواری و پیاده روی در کوه، شده روزیِ روزِ من!
روبوسی و آرزوی بهبودی برای پدر نازنینات!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر