به آخ توی سوراخ
که دستام برای سور خار
می مارد
خارمارِ مار در خارزار می خارد
دمار مار را ولی خارش درون در می آرد
خارهای خون که نیش را می پریشند
نقاط شرنگ را بخار می کنند
صغری کبری را گزیده
سقراط را ندیده
هزارهها از کجا به جا از کی به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از یادم رفت آمد یادم همهِ هزارهها اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر