چه میدانم از چمدانام؟
من آن را نبستهام
زمستان بست
نطفهِ خودم را هم شبی زن و مرد ناشناسی
بستند و بستهِ نه ماهه ماهیِ سراب شد
و بیخ گوشام نی عرب نشست
خودم چمدانی از چه میدانمام
پیله بس جناب گمرکچی!
هزارهها از کجا به جا از کی به اکنون رفتم هر بار همهِ جایگاه از یادم رفت آمد یادم همهِ هزارهها اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر