در "قضاوت نکن"ِ عیسی ناصریای که کشیشها و پاستورهایش از واتیکان تا کاخِ سفید تا لاکهید مارتین و دیگر خانهها و کارخانههای جنگاندیشی و جنگافروزی و جنگافزارسازی هر روز همین دعا را ادعا میکنند همانقدر حقیقت هست که در نفریناش به انجیرِ نر به این دلیل که هنگامِ گرسنگیاش به او میوه نداده!
آقای ناصری بهتر است اندکی با مادرِ محترمهات مهربان باشی: او هرگز نخواست که روحالقدس به نمایندگی از سوی پدرِ تو او را "بشناسد"!
آن جور "شناختن" زنانگیِ او را برای همیشه به درد آورد!
"قضاوت نکن!"ات را باور کنم یا تازیانهِ پشمِ شترزدنات بر کبوترفروشان و صرافانِ هیکلِ پدرت را؟
"قضاوت نکن!"ات را باور کنم یا تازیانهِ پشمِ شترزدنات بر کبوترفروشان و صرافانِ هیکلِ پدرت را؟
اگر آنها نبودند که پدرت هیکلی نداشت!
ساختنِ هیکل خرج دارد ای پیشاهیپیِ انجیلی!
چقدر برازندهِ قضاوتهای آن "دزدِ بد" همسایهمصلوبات بودی!
هولانگیزترین قضاوتهای تاریخ را همین مسیحیتِ امروزه نیشکشیده با همین شعار در بارهِ انسانیت کرد!
آن سانتو دومینگوی رذل با همین شعارِ خوشگل تنها در ظرف یک سال سی هزار انسان را در اسپانیای سدههای میانه زنده سوز کرد!
چنان قضاوت میکنم که بادِ دادستانهای کلیسایت خالی شود!
جای آن است که در آن جمجمهِ بزرگات رختچرکهای همهِ ایمانها را شست و از بندِ تنبانِ مادرِ اناجیل آویخت!
"قضاوت نکنقضاوت نکنِ" این ایرانیهای گندهجمجمه دیگر واقعا دارد مرا از کوره به در میبرد!
ایرانیِ امروز مجسمهِ قضاوت و قساوت است باز میگوید قضاوت نکن! قضاوت نکن!
تنها به این دلیل که این ترانه را در کتابی خوانده و از آن خوشاش آمده!
چشم!
چشم!
چشمات را از کاسه در میآورم توی کاسهاش عینکام را میشویم جنابِ قضاوتگریز!
چشم!
چشمات را از کاسه در میآورم توی کاسهاش عینکام را میشویم جنابِ قضاوتگریز!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر